گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرا یاری جان شیرین تویی!» ثبت شده است


م


با الهام از سوگندنامه رضی الدین آرتیمانی؛

مرا یاری جان شیرین تویی!

تمام این جمله ها را با چاشنی طعنه و طنز به استاد خیاطی گفتند و او که چهره اش تا آن موقع حالتی جز خوشرویی و اطمینان را القا نکرده بود، مثل استادِ اخلاقی که عامل به علم است، وسط کلاس خیاطی، شروع کرد به وعظ و خطابه...

متر خیاطی دور گردنش بود؛ سوراخ های قیچی توی انگشتهایش. ژورنال لباس را باز کرد. مشغول شد به ورق زدن و تند تند توضیح دادن و رسم الگوها. هنرجوها با لب و لوچه آویزان و چشمهای گرد شده، پرسیدند: «استاد، شما چطور می تونید به این راحتی الگوی یه لباسُ حدس بزنید!؟ کاش ما هم مثل شما بودیم!»

خشکیِ گلو، استادِ خیاطی را به سمت پارچِ آب کشاند. یکی-دو جرعه نوشید و با پشت دست رطوبت دور لبها را گرفت. تارهای سیاه و سفید روی پیشانی را زیر روسری برد، لبخند زد و جواب داد: «باید بعد از نمازاتون، از خدا بخواین»!!

هنرجوها، هر چه به جوابِ استاد، فکر می کردند، خنده شان می گرفت. راستش را بخواهید من هم خنده ام گرفته بود. مگر دلشان می خواست بروند مکّه؟! یا تقاضای خواستگار و شوهر خوب از خدا داشتند؟! یا قرض بالا آورده بودند و هشت شان گرویِ نُه شان شده بود؟! یا مرضی، چیزی، گریبانشان را گرفته بود که بخواهند بعد از نمازهایشان برای شفا یافتن، دعا کنند؟! فقط می خواستند مثل او، الگوی هر لباسی را که می بینند بدون خطا رسم کنند. همین.

تمام این جمله ها را با چاشنی طعنه و طنز به استاد خیاطی گفتند و او که چهره اش تا آن موقع حالتی جز خوشرویی و اطمینان را القا نکرده بود، مثل  استادِ اخلاقی که عامل به علم است، وسط کلاس خیاطی، شروع کرد به وعظ و خطابه:

«اولاً، وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى، یعنی چی؟ یعنی همون نابرده رنج گنج میسر نمی شود/ مزد آن گرفت جان برادر که کار کردِ خودمون. بدون تلاش هیچ  وقت هیچ نتیجه ای حاصل نمیشه. اما‌، دوم از اون، در کنار هر تلاشی، برای موفق شدن توی هر کاری، باید رفت در خونه خدا. به خدا گفت، ببین این وسیله هامه. این قیچیمه، این صابونِ خیاطیمه، این نخ و سوزنمه، این کاغذِ الگومه خودت برکت بده به ذهن و هوشم، به وسایلم. باید خدا رو توی هر کاری با خودمون همراه کنیم. باید همیشه هوای خدا رو داشته باشیم تا خدا هوامونو داشته باشه.»

تعدادی از هنرجوها با شنیدن صحبت های استاد، سرها را تکان دادند. یعنی ما حرفهایت را قبول داریم استاد! بعضی هم خرابکاری های دوخت و دوزشان را به گردن قوم شوهر و این جور چیزها انداختند. آن وقت بود که بابِ درد و دل باز شد.

صدایِ شوخی ها و خنده ها که بالا گرفت؛ یک نفر، خمیازه کشان سرش را از روی میز بُرش بلند کرد و هاج و واج گفت: «چی شده؟ کلاس تموم شده؟» چند ثانیه ای هم طول کشید تا به خودش آمد و فهمید مترِ خیاطی اش نیست. بعد با اوقات تلخی پرسید: «کسی مترِ منو ندیده؟ هر جا رو نگاه می کنم نیستش!» بغل دستی اش با پوزخند گفت: «چرا من دیدمش، بی حوصله سر خیابون ایستاده بود! می خواست تاکسی بگیره بره خونه بخوابه»!!

استاد خیاطی با لبخند ثابتِ روی لب هایش، خم شد و از زیر میزِ بُرش، متری را که روی زمین افتاده بود، برداشت و کنار کیف هنرجوی خواب آلودش گذاشت. مادرانه، دستش را انداخت دور گردن هنرجوی خواب آلود و شنیدم که زیر لب، زیر گوش او گفت: «بجنب تا دیر نشده، رشد و مهارت در انتظارته»

حرف های در گوشی اش که تمام شد، پایان کلاس را اعلام کرد و به هنرجوها رخصت رفتن داد و خودش به سمت کمد مخصوصش رفت، تا بار و بنه خیاطی را داخلش بگذارد. وقتی برای خداحافظی به استاد نزدیک شدم، هنوز درب کمدش باز و یادداشتی به خط نستعلیق با مرکبِ اناری رنگ، روی سینه گردویی کمد الصاق بود که چهارچوب زاویه دیدم را گرفت:

«وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى، وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى، ثمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى، وَ أَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى، وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى»

ترجمه: «و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست، و [نتیجه] کوشش او به زودى دیده خواهد شد، سپس هرچه تمامتر وى را پاداش دهند، و اینکه پایان [کار] به سوى پروردگار توست، و هم اوست که مى ‏خنداند و مى‏ گریاند»، سوره نجم، آیه ۳۹۴۳

 

زهره نوروزی

   

لینک مطلب در ندای اصفهان


زهرا ابراهیمی
۲۰ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر