تعصب و بلایی که بر سر انسان ها می آورد
تعصب و بلایی که بر سر انسان ها می آورد
فرقی نمی کند از کجا دستور گرفته باشند، چه دستور از ناحیه ی عزلت نشینان و در پستوی خانه هایشان صادر شده باشد و چه از عمامه به سرهای لندن نشین؛ مهم این است که این رفتارها تنها ثمره جهل و تعصب است. لطافتی که در لیسیدن ضریح به خرج می دهند با خشنونتی که برای از جای کندن درهای حرم به کار می گیرند هر دو میوه های یک نوع تفکر هستند.
بحران ها اگرچه زندگی را سخت می کنند، اما پتانسیل آدم ها را نمایان می سازند. در شرایط سخت و بحرانی متعصبان شناخته تر شده و احمقان معرفی می شوند. حمایت و دفاع از چیزی آن هم گسترده و بیقید و شرط تا جایی که پا روی حق گذاشته شود عصبیتی مذموم است و آدم های متعصب جز به تعصب، ارضا نمی شوند.
در نگاه دین همه شرایط و موقعیت هایی که در زندگی ما پیش میآید، وسیله آزمایش است، باید میزان عبودیت انسان سنجیده شود. دقیقا مثل زمانی که خداوند شیطان را مورد آزمایش قرار داد. به حسب آن چه در روایت آمده، ابلیس گفت اگر من را از این سجده معاف بداری، آن چنان عبادتی میکنم که در عالم کسی چنین عبادتی نکرده باشد.اما خداوند فرمود: «قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَطَاعَ مِنْ حَیْثُ أُرِیدُ»؛ اگر مرا اطاعت میکنی، همان طور که من میگویم انجام بده.
تعصب، انسان را از تبعیت محض باز می دارد و تبعیتش را مرزبندی می کند. متعصب فقط می خواهد به حریم حرم راه یابد و برایش تجمع و آزار و رنج دیگران و حتی خطر انتقال ویروس کرونا هم معنا ندارد. چیزی از درون او را می خواند به رفتن، به کوبیدن، به فریاد زدن و به شکستن. او عَطَفَ الْحَقَّ عَلَی أَهْوائِه است یعنی حق را به هوسهاى خودش متمایل مى کند.
او دست در گردن شیطان می اندازد، شیطان هم شش هزار سال بندگی کرده بود، متعصب هم شاید سالها در گوشه ی حجره ای درس دین خوانده باشد.
اهل تعصب هم که نباشی می شوی همنشین ابراهیم. صدساله شده و فرزندی ندارد بعد از این همه سال، خداوند عنایتی می کند و اسماعیل را به او می بخشد و حالا دستور ذبحش را نیز صادر می کند.
فرسنگ ها فاصله است بین عبودیت ابراهیم در پذیرش حرف حق و تمرد شیطان از حرف حق. فاصله بسیار است میان مدافعان حریم اهل البیت «علیهم السلام» وحمله کنندگان به حرم.
آری اینگونه بساط امتحان همواره پهن است چرا که فلسفه ی امتحان چیزی جز «لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ» نیست. قرار است ماهی مقصود گرفته شود و حالا نیاز به آبی گل آلود است و چه کسی جز متعصب می تواند بستر این آب گل آلود را فراهم کند.
متعصب بر مبنای تعصبش فریاد می کشد و جاهل نیز به استمداد او می آید. در روایت آمده است که جهل در زندگی مومن غروب کرده و بر او حاکم نیست اما حالا می بینیم به ظاهر مومنانی که همواره شاهد طلوع جهل در وجود خویش هستند.