لبیک ای ناخدای کشتی نجات
نامه هایی که نوشته شدند لاله هایی که سر بریده شدند ناله هایی که روان شدند
به وقت کوفه و موعد دعوت شده، عهدهایی که بسته شد به مُهر بی وفایی و انسان هایی به حزب باد.
آنان که هر سو بر مُرادشان تاخته شود، دلشان آن سو بافته می شود.
این سو تر و در پسِ دلواپسی های شبانه روز، باغبانی به تیمار لاله هایش مشغول است.
لاله هایی که قرار بر مدار عاشقی گذاشته اند و بر گِرد ماهی می تابند که آسمان و زمین در اشتیاقش به رقابت نشسته اند.
لاله هایی به استواری کوه و به لطافت شبنم.
سرزمینی که مرد می خواهد و مردانگی،
سلام می خواد و سلامتی قلب، آمدن می طلبد و ماندگاری.
مرد و مردانگی به لباس و مردی خالص نمی شود زیرا زنان این دشت با مردانگی هایشان روی لشکری از مردانه پوش ها و رویین تنان را سفید کردند.
این جا سلام می کنند و نفس سلام را به سلامتی تن پایان نمی برند بلکه قلب ها را خاص و خالص می کنند و به زیر خاک می برند.
آمدن هایی بود که به ماندن منتهی شد اما چه ماندنی؟
ماندن در بخش تیره تاریخ یا در آن سویی که می درخشد و تاج استوار آزادگی را بر سر آزاده طلبان می گذارد؟
فراق زینب یا فراغ زینب؟
سخن بر هجران و غم باید داد یا بر آسودگی و راحتی؟
زینب را با هجران و غم هایش می شناسیم و معنا می کنیم اما از آسودگی خیالش نمی گوییم،
آری، آسودگی خیالش زیرا در صحرای محشر با خیالی آسوده پیش خداوندگار می ایستد و از استواریش، از قدرتش و از خون هایی که برای اسلام و مردمان فدا کرد می گوید و داد سخن می دهد و سر و قامتش را پیش مادر و پیامبرش بالا نگاه می دارد.
حتی سه ساله ها و شش ماهه ها هم دفتر مشق این عشق را سرمشق می دهند ولی آن سو ناله هایی که به زودی کران تا کران را در می گیرد و تندبادی از پشیمانی جاری می کند. ناله هایی از جنس گمراهی نیمه شب های بدون مهتاب و خالی از سوسوی ستارگان.
این روزها همه از لاله ها می گویند و از نامه ها و شرمساری کوفیان و مظلومیت اسیران و بازماندگان کربلا.
عجبا از سنگینی و وقار هزار و چند ساله صحنه های عاشقی و دلدادگی، کارستانی می کند رجوع به لاله های سر بریده و اسیران بر خاک نشسته اش.
لیک ای باغبان عاشق و ای ناخدای کشتی نجات.
فریبا حقیقی