گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

ش

سال های اول طلبگی بودم. یک روز مدیر مدرسه در مراسم فرهنگی روزانه، برای جذب بیشتر طلاب به کارهای فرهنگی و پژوهشی و جدیت در تحصیل، در مورد تعلق گرفتن سه سهمیه کربلا از طرف مرکز به مدرسه ما صحبت کردند. تاکید کردند بر ملاک ها، که ممتازین آموزش و پژوهش و فرهنگی را شامل می شد. آن روزها من عاشق ایوان نجف بودم. دلم هوایی بود برای یک دل سیر نشستن کنج حرم حضرت امیر علیه السلام. همزمان مادرم عاشق حرم ارباب بود. کارمان به جایی رسیده بود که اسم کربلا و نجف می شنیدیم چشم هامان بی قراری می کرد. با هم قرار گذاشته بودیم دو نفری به هم کمک کنیم به آرزوهایمان برسیم.

 

وقتی خانم مدیر اطلاعیه را قرائت کردند، با اینکه قول و قرارهایم یادم نرفته بود،  با خودم گفتم: «حتما سال بعد هم این امتیاز هست. باید بیشتر تلاش کنم». دو روز بعد از پله های مدرسه بالا می رفتم دیدم توی تابلو اسمم را نوشته اند، دقیق شدم: «منتخبین جهت اعزام به کربلا: خانم ... از پایه ... / ملاک انتخاب: ممتاز آموزشی، پژوهشی و فرهنگی». باورم نمی شد. چقدر دلم می خواست اسم مادرم هم بود. حس عجیبی داشتم، با خودم گفتم: «بدون مادر! حق نیست زودتر از بابا و مامان بروم». پولمان به سختی و کمی دیر آماده شد.  به اصرار مادر رفتم برای درست کردن پاسپورت. از مدرسه مرا خواستند: «توضیح دادم،  پاسپورت ندارم. نمی دانم کی آماده می شود». یکی از جمع که طلبه نبود گفت: «درد سر برای خودتان درست نکنید اسم یکی را برای مرکز بفرستید که پاسپورت دارد». ناخودآگاه دلم شکست. هنوز هم مادر نمی داند، آن روز توی مدرسه چه اتفاقی افتاد. می فهمید، از غصه دق می کرد.

 

دو روز بعد نفر دوم  که چند ماه نبود از سفر کربلای خانوادگی برگشته بود و پاسپورتش آماده بود، جایگزین شد. از طرف مرکز به هر سه نفر وام دادند. پاسپورتم سر وقت آماده شد. ولی همه چیز طبق قانون و روال طبیعی طی شده بود. اتفاقی نیفتاده بود، فقط علاقه من مثل قبل نبود. انگار دل بریده بودم. تلاش نکردم. زمان پاسپورت گذشت و کربلا را ندیدم.

 

چند سال بعد مادر به آرزوی دیرینه اش رسید. با بغض و هزار اشک و آه با اصرار من و بدون من رفتند پابوس ارباب.  با همه وجودم خوشحالی کردم و برای آمدنشان هر تدارکی که می توانستم دیدم. از تمیزی منزل و تغییر دکوراسیون تا پذیرایی و هر خدمتی ممکن بود. مادر از وقتی برگشته بود بی قرارتر بود و می گفت: «دلم می خواهد دو نفری باهم یک کربلای دیگر برویم». برای آرزوی مادر تلاشی نکردم. چند ماه بعد خیلی ناباورانه مادر در سن پنجاه و چند سالگی سکته کرد. عمل قلب اورژانسی و شرایط به گونه ای رقم خورد که شاید دیگر هیچ وقت نتوانیم همسفر باشیم.

 

چند ماه مانده به اربعین سال گذشته گوشی همراهم زنگ خورد. خبر رسید از هر مدرسه یک نفر مبلغ  برای موکب حوزه در کربلا سهمیه داریم و طبق ملاک ها شما نفر اول هستید. ذوق نکردم. با مادر صحبت کردم، خانواده اجازه دادند تنها بروم و دوباره اسمم توی لیست نوشته شد. مجدد پاسپورت درست کردم. نزدیک اربعین اعلام شد: «امسال خواهران طلبه را به دلایلی همراه نمی بریم» و دوباره از قافله جا ماندم.

 

کربلا نرفتم ولی عادتم شده، به همه جزئیات حرف اربعینی ها و کربلا رفته ها گوش بدهم.  همه اخبار و گزارشات روزهای اربعین را دنبال می کنم. از تماشای عکس های کربلا و اربعین لذت می برم. نه اینکه خیلی کربلایی هستم. نه از همه شان یک نقطه مشترکش را خیلی دوست دارم. اینکه اربعینی ها همه برای رسیدن دیگری به آرزویشان تلاش می کنند؛ یکی با اتاق خانه اش. یکی با پولش. یکی با موکبش. یکی با همه کودکیش با لیوان ابش دیدنی است. اینکه همه دست به دست هم می دهند که عاشقان به مولایشان برسند؛  همه به هم کمک می کنند کسی از قافله جا نماند، چیز کمی نیست؛  ولی آنی که دوست دارم  این است؛ « جز قانون عشق، هیچ قانونی دیده و شنیده نمی شود». پیرو قانون بشری بودن ارزشمند است ولی گاهی در عمل به یک قانون مکتوب، کلاممان  مطابق قانون خدا یعنی عشق نیست، و کسی یا کسانی را از درب خانه اهل بیت علیهم السلام نا امید می کنیم و داغ آرزویی را برای همیشه بر دل جوانی می گذاریم.  زائران ارباب، اربعینی های امسال، در قانونتان پایدار بمانید، سلام ما را هم برای مولا ببرید. 


زهره جمالی زواره


لینک اربعین نوشت کاری از گروه نویسندگی صریر


زهرا ابراهیمی
۳۰ دی ۹۷ ، ۱۵:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


ت


چرا تاوان بی کفایتی مسئولین را پس بدهیم؟!

«شوکران در جامِ عادت»

ما تاوان چه چیزی را پس می دهیم؟ تاوان منطق «انسان جایز الخطاست»؟ یادمان رفت این همدلی ها حاصل تفکر انقلابیست؟ حاصل خون شهدا است؟ رفاه طلبی، دست درازی به بیت المال، آتشی ست که خاکستر ناامیدی را شعله ور می کند

ندای اصفهان- زهره نوروزی اصفهانی

جوانکِ حواس پرت، موتورِ روشنِ بدونِ قفل و بست را گوشه پیاده رو رها کرده و رفته بود.

«چقدر بیخیال! نمیگه توی این وضعِ بی سر و سامون یکی میاد، راحت موتورُ بر میداره میره؟!!»

مرد این را گفت و دست برد سمت سویچ و موتور را خاموش کرد. زن، پرِ چادرش را باز کرد. نگاهش را برد زیر چادر. کیسه دارو را داخل کیف گذاشت. به موتور نزدیک شد و گفت: «ای آقا! مگه حواس برا مردم باقی گذاشتن؟!!»

دوچرخه سوار، یکی دو تا رکاب به دوچرخه اش زد. بعد! مثل کسی که چیزی را جا گذاشته باشد، برگشت و کنار مرد از رکاب زدن ایستاد. همین طور که تاسف بار به موتور بی صاحب اشاره می کرد و قیافه ناامیدها را به خودش گرفته بود، گفت: «هِه، نگران نباشین. کسی کاری به این موتورِ سه چار میلیونی نداره. میلیارد میلیارد دزدیدن شیرین تره!». اما دلش نیامد که برود. همانجا ماند.

همگی چادر زده بودند دور موتور و با نگاه ممتد، اطراف را برانداز می کردند تا شاید نشانی از صاحب موتور بیابند و امانتی که به دست آنها سپرده نشده بود را صحیح و سالم تحویلش دهند. من با سه قدم فاصله از ماجرای اصلی، شاهد این احساس یگانه و یک رنگ بودم. دوستِ همراهم گفت: «به خدا، مردمِ ما» بقیه حرفش را نشنیدم، چون داشتم در خودم می گریستم. جمع این همدلی ها با این ناامیدیها و عصبانیت ها، کشنده است.

***

ما تاوان چه چیزی را پس می دهیم؟ تاوان بی کفایتی مسئولین؟ تاوان منطق «انسان جایز الخطاست»؟ تاوان انتخاب «ظَلوم و جَهول» بودن به جای عادل و عاقل بودن در برابر امانت های الهی (رای مردم)؟ یادمان رفت این همدلی ها حاصل تفکر انقلابیست؟ حاصل خون شهدا است؟ رفاه طلبی، دست درازی به بیت المال، آتشی ست که خاکستر ناامیدی را شعله ور می کند.

ما یادمان رفت زبانه های عصبانیت، خشک و تر را با هم می سوزاند. ما یادمان رفت از زیرِ این خاکستر هیچ ققنوسی متولد نمی شود. یادمان رفت هر خطا و اشتباهی قابل جبران نیست و کم کم عادت کردیم؛ تا امید را فقط در قرعه کشی های برنامه «خندوانه» ببینیم. عادت کردیم خوشبختی را در بخت آزمایی های «روبیکا» جستجو کنیم و شب به شب منتظر باشیم تا رامبد بیاید و در جعبه جادو به ما بگوید: «سلام من رامبد جوان هستم. منجی شادیهای فراموش شده شما»!! عادت کردیم دستهای قدرت را تبری فرود آمده بر بدنه این کشتی طوفان زده ببینیم. کجاست انگشتهای بی رمق و معصومِ پطرس های فداکار؟!

ما تاوان عادتهای بیجا را پس می دهیم. تاوان عادت به سنگهایی که از دست دیوانه ها به ته چاه افتاد و عادت به توجیه «لیس علی المجنون حَرَج».

بزرگتر از دهانم حرف می زنم. خودم می دانم. ولی عادت کردیم. ما عادت کردیم که بزرگتر از دهانمان حرف بزنیم. پایمان را بیشتر از گلیممان دراز کنیم و بدون اعتنا به «پیر» وارد خرابات شویم. عادت کردیم که گرگ و میش را در یک لباس ببینیم و چون بیشتر از دیگران بلدیم با گوشی اندروید کار کنیم؛ بگوییم: «با ما حرف بزنید ولی نصیحت نکنید»!! ما عادت کردیم و حالا داریم تاوان پس می دهیم.

زهره نوروزی اصفهانی


لینک مطلب در سایت خبری ندای اصفهان


زهرا ابراهیمی
۲۳ دی ۹۷ ، ۱۸:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

قیام


«بررسی عامل قیام عاشورا در زیارت اربعین »

جهالت و عدم آگاهی،عارضه ایست که همواره بروی فطرت حق طلب انسان، سایه افکن شده و نور بصیرت را در دل او خاموش میگرداند . مبارزه ی علنی با جهل و بی بصیرتی ، حقیقت انکار نامذیری ست که امام حسین علیه اسلام  را به قیام واداشت..

در زیارت اربعین میخوانیم« ...وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیک لِیسْتَنْقِذَ عِبَادَک مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیرَةِ الضَّلالَةِ... ؛ ...و جانش را در راه تو بذل کرد،تا بندگانت را از جهالت و سرگردانی در گمراهی برهاند...».

«عوامل جهل»

امام صادق علیه السلام در زیارت اربعین ،غرور،بی توجهی به سرای آخرت،هوا پرستی و پیروی از فرافکنان و مستوجبین آتش را از عوامل مهم ضلالت و گمراهی برمیشمرند.

معاوضه ی سرای جاویدان با متاع ناچیز دنیا ، قدرت طلبی و حب ریاست،انتخاب همنشینانی که به دلیل نفاق ذاتی جایگاه ابدیشان جز آتش نیست؛  باعث کوری دلهای مردم شد تا آنجایی که بر علیه  مقتدای زمان دسیسه چینی و همکاری کردند و  امام حسین علیه السلام را به شهادت رسانند و دستان خود را به خون معصوم خدا آلودند. با اینکه شاید باره ها از زبان رسول الله (صل الله علیه و آله  وسلم)شنیده بودند :«...وَتَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَالتَّقوىٰ ۖ وَلا تَعاوَنوا عَلَى الإِثمِ وَالعُدوانِ ۚ ...؛ در راه نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون کنید و (هرگز) در راه گناه و تعدّی همکاری ننمایید...».

«موانع جهل»

در آن زمان بذل جان،عالی ترین مرتبه ی مبارزه با  سایه ی تاریک و شوم جهل بود. که سید و سالار شهیدان از هیچ تلاش و ایثاری فروگذاری نکرد و با تمام وجود به مبارزه با آن پرداخت و راه جهاد پیش گرفت. جهادی صبورانه.

«... فَجَاهَدَهُمْ فِیک صَابِرا مُحْتَسِبا حَتَّی سُفِک فِی طَاعَتِک دَمُهُ وَ اسْتُبِیحَ حَرِیمُه ؛ُ پس با آنان درباره تو صابرانه و به حساب تو جهاد کرد،تا در طاعت تو خونش ریخته شد و حریمش مباح گشت...».

 

صبر،معرف و نشانه ی ایمان است . شاهد این سخن،کلام امام صادق علیه السلام میباشد؛ که میفرمایند:«الصَّبرُ رأس الایمان».

 

بنابراین، جهادِ خورشیدِ عالم تابِ کربلا، که همیشه ی تاریخ، انگیزه دهنده ی مردان مبارز و حق طلب بوده؛ معامله ای با خدای بی همتاست؛ که صبورانه پیش رفت و رنگ کدر ضلالت را از دلها زدود و تا قیام قیامت، راه روشن و ریسمان نجاتِ آزادی خواهان شد.

«گفتار پایانی»

جهل ستیزی و بذلِ صبورانه ی جان در راه حقیقت،زندگی سعادتمندانه و شهادتی بی نظیر را برای فرزندِ علی بن ابیطالب رقم زد تا تمسک و پیروی از منطق عاشورایی او درهای بهشت و نیکبختی را به روی بشریت بگشاید و جوانه های امید و ایمان را در دل مومنین به او بپروراند.

بار خدایا! چراغ هدایت حسینی را در دستان ما روشن بدار و ما را در زمره ی پیروانش قرار بده.

«منابع»

  زیارت اربعین.

  سوره ی مائده.

  فضل ابن حسن،شیخ طبرسی،مشکاه الانوار فی غررالاخبار.

 

«زهره نوروزی اصفهانی»

 


لینک اربعین نوشت کاری از گروه نویسندگی صریر


زهرا ابراهیمی
۲۳ دی ۹۷ ، ۱۷:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

م


مسجد جامع اصفهان به روایتی دیگر؛

کاراکترهای به روز شده!

از آینده بی خبر، ناصرخسروی بیچاره! یادم باشد بعد از نماز، با «پیرزن دونده» سلفی بگیرم. تعداد ستاره های آسمان بیشتر شده. ماه گوشه گنبد جا خوش کرده انگار! پیشنماز به رکوع می رود...

ندای اصفهان- زهره نوروزی اصفهانی

 آنقدر نشستم تا خورشید افتاد پشت دیوار مسجد. شب شد. آسمان ستاره زد. موذن خواند. پیرها آمدند؛ جوان ها هم.

همیشه موقع عکاسی، ترجیح می دهم کادر دوربینم از آدمها خالی باشد؛ ولی شلوغ پلوغی مسجد، خودش سوژه عکاسی است انگار! تعجب آور است در سفرنامه ناصر خسرو با اینکه واو به واوِ مسجد جامع توصیف شده، چطور این کارکترها از قلم افتاده اند؟!

موقع وضو گرفتنِ مردها، کنار حوضِ «بی آب»، عده ای نشسته اند که بندِ نافِشان را با «مدیریت کردن» بریده اند انگار!: «شیرِ آبُ کمتر باز کُن؛ حیفه!».

مرد، شیر را می چرخاند و جریان آب را باریک تر می کند. وقتی خم می شود تا مسحِ پا را بکشد؛ نفر دوم جوراب هایش را لای کمربندش آویزان می کند و مهیای وضو گرفتن می شود. اول با تردید نگاهی به اطراف می اندازد، بعد با احتیاط شیر آب را باز می کند. در طول وضو گرفتن کاملا مراقب است تا کسی نگوید: «شیرِ آبُ کمتر باز کن؛ حیفه!».

در عالمِ وضو گیرندگان غرق شده ام. از پشتِ سر، صدایم میزند. به طرفش برمی گردم. نگاهش می کنم. دانه های عرق با چروک هایِ صورتِ گُل انداخته اش ترکیب شده اند. یک دست اش را به کمرش گذاشته با دست دیگر خودش را باد می زند. بریده بریده می گوید: «ننه، اِلهی قربونت برم. بُرو از تویِ شبِستون برا من یه میزُ صندلی بیار. دیگه نَفَسَم بالا نِمیاد».

قدم دوازدهم را بلند می کنم و رویِ فرشِ شبستانِ تاریک، زمین می گذارم: «به به! زیر این طاق های چشمه ای، چقدر هوا خنکه! ولی تابستونا، نمازِ مغربُ عشاء وسطِ حیاط بیشتر می چسبه!». زن و مَردِ توریست، از داخل حیاطِ مسجد جامع، صورت هاشان را به پنجره شبستان الصاق و دستها را کنار صورت پرانتز کرده اند. زیر لب می گویم: «توی شکمِ سیاهی دنبال چی می گردین؟!» من را توی شکمِ سیاهی می بینند و برایم دست تکان می دهند. دستم را می آورم بالا تا جواب سلامشان را داده باشم. بغلِ یکی از ستونها، یک میز و صندلیِ نماز پیدا می کنم. «یاعلی» می گویم و کشان کشان تا حیاط می برمشان.

به حیاط مسجد که برمی گردم؛ پیشنماز، اقامه نماز را شروع کرده است. پیرزن سرزنش آمیز می گوید: «چرا اِنقده مَعطل کردی؟! زود باش، آقا نمازُ خوند!». میز و صندلی را از دستم می قاپد و می دود تا به صفِ لُژ نشین های نمازِ جماعت بپیوندد. با دهانِ باز و چشم های گرد شده، خودم به خودم می گویم: «خواهش می کنم، سرتون درد نکنه. کاری نکردم!».

می خواهم نیتِ نمازِ جماعت کنم. شیطان می رود توی جلدم. پرتم می کند به چند دقیقه قبل و مدام صحنه «پیرزنِ صندلی به دستِ دونده» را توی ذهنم تکرار می کند. من بیشتر از او به میز و صندلیِ نماز احتیاج دارم انگار!

بعد پاسخ ایرادم به سفرنامه ناصر خسرو را کفِ دستم می گذارد. در عصر ناصر خسرو، معضل کم آبی نداشتیم. همیشه حوضِ مسجد پُر از آبِ تمیز بوده. هیچ شیرِ آبی در کار نبوده که کسی بخواهد مدیریتش کند و بگوید: «کمتَر باز کن. حیفه!». تا این اندازه فراگیر هم، کسی برای نماز، از میز و صندلی استفاده نمی کرده که او بخواهد در سفرنامه ذکر خیرش را بگذراند.

از آینده بی خبر، ناصرخسروی بیچاره! یادم باشد بعد از نماز، با «پیرزن دونده» سلفی بگیرم.

تعداد ستاره های آسمان بیشتر شده. ماه گوشه گنبد جا خوش کرده انگار! پیشنماز به رکوع می رود.

به خودم می آیم: «لعنت خدا بر دل سیاه شیطون. الله اکبر»


زهره نوروزی اصفهانی



لینک مطلب در سایت خبری ندای اصفهان

زهرا ابراهیمی
۲۳ دی ۹۷ ، ۱۶:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گونه



گونه های بارانی

روز عاشورا بود و در مدینه، خاکِ آغشته به خون،میان دستهای ام سلمه، میگفت:«حسین،حسین،بدان که حسین به شهادت رسید»!
داغ، قلب ام سلمه را فرا گرفت.سینه اش به شدت شروع به تپیدن کرد.  بغض تا پشت پرده ی چشم آمد. گوش هایش پر شده بود از صدایِ خنده ی کودکی های حسین در دامن پیامبر. مشامش پر شده بود از بوی خاک. بوی خون.چهره ی غمخوار پیامبر، یک لحظه از مقابل نگاهش کنار نمیرفت.

پیامبر، ایستاد روبروی ام سلمه.ام سلمه،عرق معطرِ پیشانیِ همسر را با پارچه ایی سفید سترد.لای پارچه ی معطر از عرق پیامبر، نفسی عمیق کشید . بعد آن را داخل پیراهن زنانه اش مخفی کرد.منتظر بود تا ببیند پیامبر برایش چه آورده است.پیامبر،به اندازه ی یک کف دست،خاک،در دستان ام سلمه ریخت و همانطور که به خاک ها چشم دوخته بود؛گفت:«این خاک،خاکِ کربلاست.تحفه ی جبرییل.نزد خود نگه دار و بدان هر گاه این خاک به خون آغشته شد؛میوه ی دلم ،سرورِ جوانان بهشت،حسین،شهید شده است»...

-«تو چه میخواهی بگویی که چنین به خون نشسته ای؟ ای تحفه ی جبرئیل! ای شاهد عینی! ای خاک!»
ام سلمه در پندار خود اینگونه واگویه کرد و آسمان دنیا برایش تیره شد.ضجه و آه بر او فرو ریخت.اشک، لباسِ تن او شد.نتوانست جلوی سستی پاها را بگیرد.دست به کمر گرفت و با آینه ی زانوهایش به زمین کوبیده شد.صدای شکسته شدن ام سلمه، مدینه را فرا گرفت. ناله ی «واحسیناه»! در گوشها رسوخ کرد.کوچه ها سراسر عزاخانه و اولین بذرهای اشک برحسین (علیه السلام) درخاکِ شهرِ پیامبر پاشیده شد و با ورود کاروان کربلا به مدینه، جوانه های اشک از زیر خاک سر برآورد.مردم، فوج فوج، با ناله و شیون خود را به علی بن الحسین (علیه السلام) میرساندند و از زبان آن حضرت شرح ماجرا میشنیدند.
آنها که جامانده بودند.آنها که دنیا گرفتارشان کرده بود.آنها که سیاهی شب بر چهره شان سنگینی میکرد.پا به پای ام البنین،مادر یلِ کربلا -حضرت ابوالفضل- حلقه های عزا میبستند و بر سر و سینه میزدند و به سوگواری می پرداختند و برای اشک، تاریچه مینوشتند.

تاریخچه ایی که مقدمه اش را دختر علی بن ابیطالب(علیه السلام) درصحرای کربلا نگاشت. زمانی که بادهای مخالف وزیدن گرفت و اسبی بی سوار شد . غبارِ سُم هایِ تازه نعل شده ؛ رویِ خورشیدِ کربلا را مکدر کرد. در آن هنگام ذوالجناح، بی راکب با پوششی از تیر و نیزه. به سانِ خار پشتی چهار پا. پوسته های خاک آلود هوا را شکافت و میان خیمه ها،در مقابل نظرهای مضطرب و منتظرِ زنان و کودکان از حرکت ایستاد.
سوارش کجا بود؟
-«سوارت کجاست، ذوالجناح؟»
 
زینب،خواهر صبور و زیبابین کربلا،با ندبه به همهمه ها پاسخ داد و از همان لحظه، گریه ی بر حسین را ،گریه ی بر شهادت برادر را  بر سینه ی کربلا به ثبت جهانی رساند:«یا محمداه! درود ملائکه ی آسمان بر تو باد.اکنون این حسین است که بر زمین افتاده و به خون خود آغشته شده و اعضایش قطعه قطعه گردیده است.یا محمداه! اینان دختران تو هستند که اسیر شده اند .اینان فرزندان تو هستند که بر بدن هایشان باد صبا می وزد!».
 این چنین،
 
مویه در مویه.
اشک بر اشک.
ضجه پشت ضجه.
دست به دست هم دادند؛ تا هر کسی که برای عدالت خواهی و ظلم ستیزی به پا میخیزد؛ احساسِ بی پشت و پناهی نکند. گریه ابزار شد.ابزار اعتراض.ابزار حق طلبی.ابزار مبارزه با زور و طاغوت.ابزاری برنده تراز همه ی شمشیرها .
اشک،پس از قیام حسین (علیه السلام) آنقدر کاری و بزرگ شد؛ که در کلام امام رضا( علیه السلام) نقش اول را از آن خود کرد:«محرم ماهی است که در عهد جاهلیت جنگ را در آن حرام می دانستند،ولی [در عصر اسلام] در این ماه خون ما را حلال شمردند.حرمت ما را شکستند. در این ماه فرزندان و زنان ما را اسیر کرده و آتش بر خیمه هایمان زدند و هر چه در آن بود به غارت بردند .حرمت رسول خدا را بر ما رعایت نکردند.روزی که حسین به شهادت رسید؛ چشم های ما مجروح شد و اشک های ما سرازیر گردید».
عزادار حسینی، در عزای حسین (علیه السلام) خود را مغبون و شکست خورده و افسرده نمیابد. عزادار حسینی، قطره قطره ی اشکی که از چشمه ی نگاهش جاری میشود را مایه ی روشنی قلبش میداند.مایه ی انگیزه و حرکت رو به جلو.مایه ی تبیان ، بصیرت و هدایت.اشک بر حسین (علیه السلام) پرنده های بلند پرواز آزادگی را پرورش میدهد و آسمانِ قلبِ دوستاران حسینی را جولانگاه آنان میکند.
ذلّت، هرگز.
خمودگی و شکست، هرگز.
 
بندگیِ جور،هرگز.
 
قفس، هرگز.
اشک از چشمها باید ریخته شود تا زنگار جهل از دلها فرو بریزد و عشق حسین در آن لانه کند.چرا که حسین (علیه السلام) به عزادار خود می نگرد . برای او طلب مغفرت می کند و خطاب به او می گوید:«ای کسی که به خاطر من گریه می کنی، اگر از اجر و پاداشی که خدا به تو می دهد، آگاه شوی، شادیت بیش از اندوهت میشود».

گریه ،گاهی از سرِ شوق است.گریه به خاطر رهایی از غفلت. اگر از تاریخ عاشورا فراتر برویم و صفحه های تاریخ صدر اسلام را مرور کنیم؛ صدای گریه ی نجاشی (پادشاه حبشه) و همراهانش را نیز میشنویم .جعفر بن ابیطالب برای آنها پیام فرشته ی وحی را تلاوت میکند.

گوش فرا دهید! میشنوید؟!

 آیه های قرآن از زبان جعفر بن ابیطالب جاری  میشود. واژه به واژه بر جان مومنان مسیحی مینشیند . راه اشک  برچهره هایشان هموار میگردد.آنها خرسندند به خاطر هدایتی که از خدا دریافت کرده اند.

«و اذا سَمِعوا ما اُنزلَ الی الرسولِ تری اَعیُنهم تفیضُ من الدمعِ مما عرفوا مِنَ الحق یقولونَ ربنا ءامنَّا فَاکتُبنا مَعَ الشاهدین»؛« و چون آیاتی را که به رسول فرستاده شده استماع کنند؛ میبینی اشک از دیده ی آنها جاری می شود. زیرا حقانیت آن را شناخته اند؛ گویند:بارالها! ما ایمان آوردیم، پس نام ما را در زمره گواهان صدق (او) بنویس».

... چه آیه ای بالاتر از آیه ی شهادت.چه آیه ای بالاتر از بندگی انسان.تسلیم محض در برابر پروردگار عالم.چه آیه ای بالاتر از آیه ایی که در این روزگاربر ما خوانده میشود.که در همه ی روزگارها بر ما خوانده شده  و راه اشک را بر گونه ی بشریت هموار ساخته و ریشه های ضلالت را در جان ها خشکانده؛ چه آیه ایی بالاتراز حسین (علیه السلام) !؟...

 

«منابع»

سنن النبی.

ترجمه ی تفسیر المیزان.

غلام حسین محرمی.تاریخ تشیع.

جعفر بن محمد ابن قولویه،کامل الزیارات.

علی بن موسی بن طاووس،اللهوف.

محمد بن علی خوارزمی،مقتل الحسین.

ابن شهر آشوب ،مناقب آل ابی طالب.

 

 

«زهره نوروزی اصفهانی»


لینک اربعین نوشت کاری از گروه نویسندگی صریر


زهرا ابراهیمی
۲۳ دی ۹۷ ، ۱۵:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر