بچه ها گنجیشک!
گوشه دنجی پیدا کردم و زانو بغل نشستم روی سنگ های مرمری و خنک. گوشی همراهم را زدم به برق و صد دل غافل مشغول تماشای اطراف شدم. تنها بودم ولی پر از حس آرامش و امنیت. از تماشای یا کریم های توی شبستان جذاب تر، تماشای بچه هایی که از شهر و دیار مختلف، با پوشش هایی صد در صد متفاوت و لهجه و گویش های گوناگون، با یک توپ فسقلی بازی می کردند. از تماشای بچه ها جذاب تر چهره های پر از عجز مادرهایی که حریف بچه ها نبودند و وعده گوشی و تب لت دادن اثری نداشت و می رفت که بی خیال شیطنت ها و مزاحمت های دلبندانشان برای دیگران باشند. خادم حرم به بچه ها گیر نداد و با خیال راحت فقط می دویدند و بازی و شادی می کردند. هر لحظه اش از تماشای صدتا فیلم سینمایی قشنگتر بود. توپشان کنارم توقف کرد. مثل اینکه «لولو» دیده باشند همه ناگهانی با رعایت فاصله، متوقف شدند. بعد از چند لحظه سکوت مبهم پسرکی نمکی از آن دور بر جو غلبه کرد و فریاد زد «بندازش دیگه. خب داریم بازی می کنیم». توپ را پرتاب کردم سمتش. مثل سربازی کوچک احترام گذاشت و هر دو خندیدیم و رفتند و بازی از سر گرفته شد. تا اینکه چشمشان به یاکریم ها افتاد. دخترکی صدا زد «بچه ها گنجیشک». همه توپ را رها کردند و پسربچه ها در صف مقدم دویدند طرف یاکریم ها. یاکریم بیچاره ترسان و لرزان بال زد و برگشت و بالاهای شبستان روی یکی از ستون ها نشست. چهره بچه ها دیدنی بود. کم کم جو آرام شد و یاکریم دوباره آمد و روی فرش نشست. عملیات تعقیب و گریز بارها تکرار شد. تا اینکه یکی گفت: «بچه ها داره بیسکوییت می خوره». چندتا دانه بیسکوییت داوطلب آوردند و همه اش را تکه تکه کردند و دور از چشم خادم های حرم و همراهی سکوت شاهد و غفلت حاضرین، پخش کردند روی چندتا فرش که یاکریم شکار کنند. بیچاره دخترک عرب اصلا متوجه نمی شد که بچه ها چه می گویند پر از ابهام، فقط تبعیت می کرد. سه تا فرش را که بیسگوییت کاشتند، رفتند دورتر و کنار ستون نشستند. پسرک انگشتش را به نشانه سکوت روی صورتش گذاشته بود و آموزش می داد«آروم. الان میاد. وقتی اومد آروم آروم میریم میگیرمیش و نازش می کنیم». یاکریم برگشت و در حال خوردن بیسگوییت ها با خیال راحت روی فرش ها قدم می زد. جای همه سبز ببینند بچه ها چطور با مهارت سربازان جنگی سینه خیز رفتند و کم مانده بود، یاکریم بیچاره را بگیرند. جز سرباز خط مقدمشان آن هم نصفه نیمه، هیچ کدام یاکریم بیچاره را «ناز» نکردند. تا اینکه صدای اذان بلند شد و بچه ها متفرق شدند. گوشی را برداشتم که بروم روی فرش و داخل صف جماعت بنشینم، همان طور که صف ها را نگاه می کردم و دنبال جایی برای نشستن بودم، یکباره مثل باتری که تخلیه می شود از همه شادی ها خالی شدم. چقدر سخت است پذیرش اینکه ببینی کنار هر جانمازی یک گوشی هوشمند نشسته است. کاری مهمتر از نماز و رابطه گرفتن با خدا داریم؟ آن هم در فرصتی مثل نماز جماعت حرم حضرت معصومه علیها سلام. این گوشی ها اینجا چه می کنند؟ دستم سست شد و گوشی همراهم افتاد روی فرش و همه اجزایش متلاشی شد. بچه ها می فهمند برای به دام انداختن یاکریم، بیسکوییت لازم است و یاکریم فهمید دام است و گریخت و تن نداد کسی به خاطر «ناز کردنش» آزادیش را سلب کند. ما نفهمیدیم هیچ، با پول و عمر و جوانی خودمان و امنیت و سرمایه های کشور اسلامی که امانت است در دست ما، دست بسته در زمین دشمن، در اختیار اهداف آنهاییم و برای تابعیت از جهل مدرن، سر و کله می شکنیم. خدایا عاقبت ما را ختم به خیر کن!
زهره جمالی
گرگ را از هرطرف بخوانی گرگ است
برای خرید چند قلم لوازم التحریر ضروری مجبور شدم عازم شهر مجاورمان شوم. هر چه توی ایستگاه منتظر ماندم خبری از تاکسی نشد. عجیب بود. همیشه مسافر نبود، تاکسی ها صف کشیده بودند، حالا مسافرها قطار شده بودند تاکسی نبود. یکی از خانم های منتظر ادعا کرد، به خاطر بی ثباتی قیمت ها کار نمی کنند. پیشنهاد دادم آژانس بگیریم. از قیمتش سوال کردند؛ گفتم: «چند روز قبل رفتم، 8 هزار تومان بود». موافقت شد.
دو خانمی که کنارم نشسته بودند، همه مسیر را فقط از نفر سوم صحبت کردند. یکی گفت: «خوب نیست با فلان عروستان این طور رفتار می کنید. چه گناهی دارد. چطور با آن یکی عروستان این طور برخورد نمی کنید؟ پیرزن خشمناک گفت: «آفتابه لگن را می گذاری کنار تنگ طلا؟» و هر چه توانست از مال و دارایی پدر و اقوام تنگ طلا صحبت کرد. آن یکی گفت: «خوبیت ندارد. از اقوامتان است. دختر نجیب و سازگاریست. آن یکی که خوش اخلاق تر است». «پس نه می خواهی خوش اخلاق و سازگار هم نباشد. توی خانه پدرش از این خبرها بود؟ صدتا دختر برای پسرم صف کشیده اند، همی است که هست، راضی نیست برود خانه پدرش». با تکیه بر پول آنچنان منطقی به خرج می داد که هر دختری را برای همیشه از پذیرش ازدواج پشیمان می کرد.
وقتی رسیدیم ده هزار تومانی را گذاشتم توی دست راننده و گفتم : «بفرمایید». خانم راننده به جای اینکه دو هزار تومان بقیه پول را پس بدهد طلب دو هزار تومانی دیگری کرد. به هر صورت پیش د و تا خانم روسیاه شدیم و چهار هزار تومان اضافی را تنها پرداخت کردم. دوتا خانم که پیاده شدند، از خانم راننده خواستم، تا فلان فروشگاه بروند، توضیح داد: « نمی صرفد نوبتم را از دست می دهم باز هم چون مشتری هستید می شود 4 هزار تومان، بروم؟». بی انصافی بود پیاده هم ده دقیقه راه نبود. پیاده شدم. توی راه کنار چند مغازه ایستادم برای خرید چند کالای خوراکی خیلی معمولی، گفتند نداریم. از دیدن قیمت چند پوشاک نزدیک بود چشمم از حدقه بیرون بزند.
وارد مغازه لوازم التحریر که شدم، مغازه دار اقلام لیست را یکی یکی گذاشت روی ویترین و گفت: «چند دقیقه صبر کنید تماس بگیرم با تهران ببینم قیمت چقدر است و بعد حساب کنم». همه پول تو جیبی یک ماهم به اضافه هدیه مسابقه را برای چند تا مداد رنگی و کاغذ و مقوا گرفت. حتی کرایه برگشت نداشتم. دست به دامن کارت شدم و بالاخره رسیدم منزل. از شرمندگی و شکستن غرور جوانان بیکار و نا امید شدن امیدها و شکستن دل برخی سرپرست های خانوار و برخی کودکان بی سرپرست و غم به دل امام زمان علیه السلام مهمان کردن و قیامت و آخرت که بگذریم، خدا بیامرزد پدر دلار و دلالان جنگ روانی را، خیلی هم بد نشد. مرده شناسی چقدر ساده شده است. مرده هایی که روی دوپا راه می روند و ارزش ها را با پول معاوضه می کنند. قبل از ثبات قیمت ها، باید فکری به حال مرده ها کرد. نزدیک است شهر را تصرف کنند. این روزها «پول مرده را زنده می کند» یا «پول زنده را مرده می کند» حس و حال واژه «گرگ» را دارد. «گرگ»را از هر طرف بخوانی گرگ است. با این تفاوت که دو تا «گرگ» کنار هم این قدر ترسناک نیست که این دو حقیقت را با هم بخوانیم: «پول مرده را زنده می کند و زنده ها را مرده».
زهره جمالی
گنج صلوات
از جمله اموری که در باب دعا بسیار مورد سفارش قرار گرفته است دعا در حق دیگران می باشد. گاهی تنگ نظری انسان به حدی می رسد که حتی در دعا نیز بخل می ورزد و حاضر نیست برای دیگران دعا کند این در حالیست که در آموزه های اسلام دعا در حق دیگران بسیار مورد سفارش قرار گرفته است تا جایی که در روایات آمده است کسى که پشت سر برادرش و در غیابش به او دعا کند، از عرش ندا مىرسد، صد هزار برابر (آنچه براى برادر مؤمنت درخواست کردى) براى خودت در نظر گرفته شد.
بنابراین اگر بخواهیم با محوریت عقل به این موضوع نگاه کنیم ودر صدد کسب منفعت معنوی بیشتری باشیم ، می بینیم که سود دعا برای دیگران، قبل از آنکه نصیب آنها شود عاید خودمان خواهد شد.
وقتی دعا در حق دیگران صد هزار برابر فایده و سود نصیب ما می کند، قطعا دعا در حق اهل البیت علیهم السلام و وجود مقدس حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه الشریف که واسطه ی فیض الهی هستند بسیار ارزشمندترخواهد بود.از جمله دعاهای بی بدیلی که از آن به عنوان پربرکت ترین ذکر یاد می شود ذکر صلوات است چرا که این ذکر نوعی دعا در حق پیامبر و خاندان پاک اوست و دعایی مستجاب محسوب می شود به همین دلیل است که می گویند دعای خود را بین دو ذکر صلوات بیان نمایید چرا که صلوات دعایی مستجاب است و خداوند بر خود نمی پسندد که قبل و بعد از دعا را استجابت نماید و دعای میانی را رها کند.
یکی از ویژگیهای فطری انسان این است که در مقابل احسان و نیکی دیگران، خود را موظف به احسان می داند.قرآن نیز در آنجا که می گوید هل جزاء الاحسان الا الاحسان بر این مطلب صحه می گذارد.حال، هرچقدر انسان به فطرت الهی اش نزدیکتر باشد این حس پاسخگویی به احسان دیگران در او قویتر خواهد بود.این ویژگی فطری در وجود ائمه ی معصومین علیهم السلام که انسان کاملند بسی قوی تر و پر رنگ تر می باشد. ذکر صلوات نوعی دعا در حق ائمه است و آنها خود را موظف به پاسخ می دانند بنابراین ما با صلوات فرستادن بر آنها می توانیم از دریای عنایت و لطف آنها بهتر بهره ببریم.
هرچقدر توجه ما به اهل البیت علیهم السلام بیشتر باشد آنها نیز توجه شان به ما فزون تر می گردد و ذکر صلوات مصداقی از توجه به این انوار مقدس است.البته توجه آنها معلول توجه ما نیست اما در عین حال توجه ما، در جلب توجه آنها موثر است.
شخصى به امام رضا(علیه السلام)عرض کرد: فدایت گردم؛ مایلم بدانم جایگاه من در نزد شما چگونه است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: بنگر جایگاه من در نزد تو چگونه است. (یعنى هرقدر تو به ما توجه دارى ما نیز به تو توجه خواهیم کرد.)
اینگونه روایات بنگر این امر است که توجه و یاد اولیاء الهی در استجابت دعاهای ما موثر است و هرچقدر ما آنها را یاد کنیم آنها نیز توجه ما را بی پاسخ نخواهند گذاشت پس چه نیکوست که با ذکر صلوات، نام خود را در دایره ی دعاهای حضرات معصومین علیهم السلام قرار دهیم.
زهرا ابراهیمی کارشناس مرکز ملی پاسخگویی به سوالات شعبه اصفهان
«انگشتی که به«خودم»اشاره میکند»
از شمردن شانس های دیگران در زندگی،خسته نشده اید؟
فکر میکنید؛جفت شش های روزگار، تنها به شما ست که دهن کجی می کند؟
از زمین و زمان شکایت دارید؛ چون دائم چوب لایِ چرخِ پیشرفتهایتان گذاشته اند؟
شده تا بحال کلید واژه ی«خودم چه کرده ام؟» را در موتورهای جستجوگرتان پیگیری کرده باشید؟
بیایید با هم رو راست باشیم.برای یکبار هم که شده انگشت روی عملکرد خودمان بگذاریم و پیش از متهم کردن دیگران ، ریشه ی سندرمِ «ناکامی در فرصت ها» را ابتدا در درون خودمان بخشکانیم.
«شاخه های اضافه را هَرَس کنیم»
«هر کسی را به یک کار،به همه کار.هر کسی را به همه کار،به هیچ کار.» نمیدانم تا بحال این ضرب المثل را شنیده اید یا نه؟ ولی این عبارت در عین سادگی ، حاملِ یک آینده نگریِ صحیح و منطقی است که نقشه را علامت گذاری کرده و راه میان بُر را به ما نشان میدهد.میگوید:«اولویت هایت را مشخص کن و تنها به آنها بپرداز. چون، رمز موفقیت تو جز این نیست». بلاتکلیفی و از این شاخه به آن شاخه شدن؛ ما را شبیه به کلافِ سردرگم میکند و داغِ موفقیت را بر دلمان میگذارد.یک بافنده،فرصتهای زیادی را باید هزینه کند تا سرِ نخ را در کلافِ سر در گُم بیابد.چه بسا،به قدری گره های کور زیاد باشند که به طور کل از بافتن منصرف شود.در این صورت آیا ما، لباس دستبافِ زیبا و بی عیب و نقصی به تن خواهیم کرد؟ بر عکس، تداوم و استمرار در یک نوع کار و حرفه، گام به گام ما را به هدف نزدیک و نزدیکتر می کند.با اولویت بندی و تمرکز ، نه تنها از آرامش و مواهب طول مسیر بهره مند میشویم ؛ بلکه در انتهای مقصد، نتیجه ای شیرین،چشم به راه ماست .یک باغبان هیچگاه نهال های میوه را در هم و برهم نمیکارد.هیچگاه اجازه ی رشد به سر شاخه های اضافی نمیدهد.بنابراین تا فصلِ جوانه زدن به پایان نرسیده؛ مانند باغبانی دلسوز، شاخه های اضافه را هرس کنیم و شاهد باروریِ سرشاخه های اصلی باشیم.
«در مصرف ویتامین صرفه جویی نکنیم»
راهی هست که به قول قدیمی ها «هنوز به ی بسم الله نگفته» باعث میشود امیدمان نااُمید نشود.میپرسید چه راهی؟ اینکه باید حسابی از خودمان مراقبت کنیم تا دچار کمبود ویتامین «تلاش» نشویم و گرنه مغلوبیم و راه به جایی نمی بریم.شما،چند نفر را میشناسید که با دست روی دست گذاشتن؛ با سستی و امروز و فردا کردن و در انتظار شنبه های مُنجی نشستن؛ نفر اول مسابقه شده باشند؟ چند نفر را دیده اید که بدون تلاش ، قهرمانانه به درخشش مدال خود افتخار کنند؟ تلاش و پشتکار، کلیدیست جادویی که اگر گم شود؛ گنج های موفقیت تا ابد زیر خاک مدفون میمانند. پس هیچگاه از جادوی تلاش غافل نشوید که «کار نیکو کردن از پر کردن است». مگر نشنیده اید «لَیس الانسان الاّ ما سعی»؟
«زره جنگ به تن کنیم»
حالا که قدم در مسیر اصلی و حقیقی گذاشتیم؛ نباید دلهره ها و ترس ها مهلت ورود به دل هایمان را پیدا کنند.بله حق با شماست؛احتیاط شرط عقل است.حضرت موسی علیه السلام و برادرشان هارون علیه السلام نیز در هنگام مواجه با فرعون، از حوادث پیش رو خوف داشتند.ولی وقتی رضایت خدا در کاری آشکار شد؛چرا باید از ادامه ی مسیر بترسیم؟ چرا با اضطرابهای بیهوده و نگرانی از برچسبِ دیگران،همه ی رشته ها را پنبه کنیم و معطل حرف مردم بمانیم؟ رمزاش این است که امید به پیروزی را در زندگی ارزش گذاری کنیم و صدر اعظم هدف هایمان قرار دهیم. بعد با تمام قدرت خنجرهایمان را در گلوی ترس های ناروا فرو ببرم و مطمئن باشیم، خدا با ماست. همان طور که در کنار حضرت موسی علیه السلام بود و ضمانت کرد«لا تَخافا،اِنَنی مَعَکُما، اَسمَعُ و اَری».
زهره نوروزی اصفهانی