گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

وقتی


وقتی آرامش جامعه سلب می شود


از دم فروشگاه  رد می شدم که شلوغی بیش از حد آن توجهم را جلب کرد؛ برای این که علت این شلوغی نا متعارف را پیدا کنم تصمیم گرفتم داخل فروشگاه شوم.

بخاطر ازدحام جمعیت به سختی می شد قدمی به داخل فروشگاه گذاشت.

صف های عریض و طویلی جلوی فروشگاه بسته شده بود، از آخرین نفری که داخل صف ایستاده بود پرسیدم که اینجا چه خبر است.

جواب داد: قرار است قحطی بیاید مردم هم هرچه ببینند می خرند و ذخیره می کنند.

مشخص بود شایعه از رسانه های آن طرف آب پخش شده است.

چند سال پیش هم مردم را با شایعه آخر شدن دنیا, مدتی مشغول کرده بودند و مردم ساده ناغافل به خبری که راوی موثقی نداشت اعتماد کرده بودند و جو ترس و وحشت و تردید برآن ها غلبه کرده بود

افسوس, منبعی که مردم به آن اعتماد کرده و خبرهایش را باور می کنند منبع درستی نیست و راوی فاسقی دارد، فاسقی که اتفاقا بارها بد عهدی ها و دشمنی  و دروغ هایش  برای همین مردم، آشکار شده بود اما هنوز مردم به حرف هایش اعتماد کرده و خود را مانند موم در دست آن ها قرار می دهند.

با شنیدن صدای اذان از رفتن به داخل فروشگاه صرف نظر کرده و به مسجدی که آن نزدیکی بود رفتم؛ نمازم را خواندم و برای گرفتن  آرامش فکر، قرآن را باز کردم؛ سوره حجرات آیه شش  توجهم را جلب کرد.

یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِن جَاءَکُم فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبوُا قَوماً بِجَهَالَةٍ... »

به نظرم جالب بود که خدا زمان نزول قرآن برای موضوعی که من ساعتی پیش دیده بودم هم توصیه ای داشته چون خدا با علم کاملش می دانسته که چنین موقعیت هایی در جوامع اسلامی پیش می آید.

موقعیتی که شایعاتی برای برهم زدن نظم و آرامش و امنیت جامعه اسلامی پخش می شود و خدا خواسته به وسیله یک آیه قران به مردم راهکاری برای چنین موقعیت هایی ارائه کند.

در این آیه خدا از مومنان خواسته اگر فاسقی برای شما خبری آورد در مورد آن خبر تحقیق کنید؛ بدون بررسی از موثق بودن خبر، آن را قبول نکنید و به مضمون آن عمل نکنید. بلافاصله هم دلیل ایکه باید تحقیق کنند را آورده که اگر از شما می خواهم تحقیق کنید بخاطر این است که آسیبی، بخاطر عدم اطلاع شما به صحت چنین خبری، به افراد جامع اسلامی نرسد.

کمی به معنای آیه فکر کردم و بر آن چه دیده بودم تطبیق دادم. مردم با شنیدن یک خبر از منبعی که فاسق بودن و غرض داشتن آن واضح بود بدون هیچ تحقیق و بررسی، به فروشگاه ها هجوم آورده و از هر چیز تعداد زیادی خریداری می کنند که این یعنی افزایش تقاضا برای کالاهای مصرفی، نتیجه افزایش تقاضا هم که افزایش قیمت و کمبود جنس در جامعه می شود.

و بدتر از آن کم شدن سطح آرامش مردم و اضطراب و استرس این که اگر واقعا قحطی بیاید چه کنیم.

دست های شیطان به وضوح پشت سلب آسایش و امنیت مردم قرار گرفته است و ما نا آگاهانه دست شیطان بزرگ را می فشاریم.

 

 ریحانه علی عسکری


زهرا ابراهیمی
۱۷ آذر ۹۷ ، ۱۸:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

   

غم



 غم فراق

لقمه را به دهانم نزدیک کردم. در فکر او  بودم.

صدای بسم الله الرحمن الرحیمش مرا یاد خدا انداخت.

تکرار کردم؛ بسم الله الرحمن الرحیم...

تنها حضور جسمش را احساس می کردم. انگار روحش جای دیگری بود. جسم نیمه جانش داشت  از غم فِراق، جان می داد.

عاشورا، در بین الحرمین نزدیک ورودیِ حرمِ امام گمش کردم.  

ورودیِ حرمِ برادر پیدایش کردم.

گفت: مرا پیدا نکردی، نکردی. به گنبدِ نورانیِ امام حسین علیه السلام اشاره کرد.

 ادامه داد: ارباب را دریاب. امامت را نیابی، همه چیز و همه کس را گم خواهی کرد. دستانش را به هم گره زد. نگاهم کرد. امامت را بچسب که آن وقت همه چیز خواهی داشت. مادر، پدر...

دستانش را از هم باز کرد. به پاهای برهنه اش نگاه کرد.

گفت: اگر به امامت گره نخوری پدر هم دردی از دردهایت درمان نخواهد کرد.

 اوست که سکون و سکینه بر قلبت  می اندازد. بدون او پای در آتش خواهی گذاشت. با او آتش هم برایت گلستان خواهد شد.

اربعین دوباره دلش رفته بود، به همان جایی که گمش کرده بودم، به همان جایی که پیدایش کرده بودم.

رفت... در راه چیزی نمی خورد. فقط سد جوع می کرد. آن هم برای کسب نیرو برای رسیدن به یار. از همه کس دل بریده بود. در هیچ چیز لذتی نمی یافت. قدرت نداشتم نگاهش کنم. می ترسیدم دوباره گمش کنم. او همه چیز داشت. چون امامش را یافته بود.

 اما من خود را در پدرم می دیدم. می یافتم. دنیای من تنها نگاه ساکتش بود. لبخندش بود. ذکر یا حسین یا حسینش نغمه ی عاشقانه ای بود که گوشم با آن خو گرفته بود. با آن جان گرفته بود.

پدرم تو عاشق حسینی و چنین دلربایی. پس  امامت به یقین جان رباست.

ورد زبانش شده بود: حسین، آرام جانم!

و من زیر لب می گفتم: حسین، روح و روانم!

اربعین تمام شد. اما نه برای پدرم. مانند بچه ها شده بود. بی تابی می کرد. برگشت، مجبور بود.  اما  وقتی که من حواسم نبود دلش را همان جا، جا گذاشت. می خواست بهانه ای داشته باشد تا برگردد.

چهل روز از اربعین گذشت. به آسمان نگاه کرد. وسعت نگاهش آسمان را تحقیر می کرد.  نزدیک ظهر بود. وضو گرفت. انگشتر عقیقش را در دست کرد. انگار خودش را در سنگ عقیق می دید. دستی رویش کشید. زیر لب زمزمه ای کرد. به طرف مسجد رفت.

در راه منکری دید. نهی از منکر کرد.اما به رسم بی انصافی جوابش را دادند.

با صورت خونین به مسجد رسید. صورتش را شست. لبانش خشک شده بود.

خواستم لیوانِ آب  را به آغوش دستش بسپارم. دستش را روی قلبش گذاشت. با نگاه مهربانش بر قلبم نوشت آب را نمی خواهم.  گوشهایم ذکر یاحسینش را شنید.

نماز ظهرش را خواند. ایستاد. نیت نافله ی عصر کرد. حمدش تمام شد. بسم الله الرحمن الرحیم... پاهایش رفیق نیمه راهش شدند. یاری اش نکردند.

نشست. آرام جانش را دید. نیمه جانش هم بهانه ی رفتن گرفت . خندید. سلامش کرد .

السلام علیک یا اباعبدالله....

و من...

 خود به چشمِ خویشتن دیدم که جانم می رود!

 

                             عصمت مصطفوی


 لینک اربعین نوشت کاری از گروه نویسندگی صریر
زهرا ابراهیمی
۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۶:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر





س



آزاده ابراهیمی

زهرا ابراهیمی
۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۶:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر