گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است


ا


اربعین،پدیده ای جهانی

پیاده روی اربعین امری نوظهور نیست؛ قرن هاست که دوستداران امام حسین(ع) مسیر کربلا را با  عشق به امام، پای برهنه می پیمایند. اما در چند سال اخیر پیاده روی اربعین به لطف خدا، عظمت هدف و شخصیت امام حسین (ع) باشکوه تر برگزار می شود. به طوریکه میلیون ها نفر از سراسر جهان به ویژه از ایران و عراق خود را در اربعین به کربلا می رسانند و پدیده ی بی سابقه ای که ،قابل لمس و مشاهده برای همه است را رقم می زنند.  همایشی که حتی امروزه دشمن نیز با وجود تسلطش بر رسانه ها از  پنهان کردن عظمت آن عاجز شده است.  پیاده روی اربعین  با اینکه پدیده ای  قابل مشاهده است ولی کاملا معنوی و الهی است زیرا قدم در این راه گذاشتن نیازمند عشق و ایمان  است. عشق به خدا و اهل بیت(علیهم السلام)، ایمان به خدا، به برحق بودن امام حسین(ع)، درستی راه و طریق او. همانطور که  مقام معظم رهبری نیز فرموده اند ترکیب «عشق و ایمان» و «عقل و عاطفه» از ویژگی‌های منحصر به‌فرد مکتب اهل‌بیت (علیهم‌السلام) است .  با توجه به این سخن مبنایی رهبر، عشق به امام حسین(ع) عشقی است همراه با بصیرت که از ایمان سرچشمه می گیرد و باعث عمل و حرکت می شود. مصداق عینی این حرکت،پیاده روی اربعین است، حرکتی میلیونی که نشانه ی  وحدت بین مسلمانان شیعه وسنی و غیرمسلمانان آزاد اندیش است.

این حرکت همچنین نشانگر اعلام آمادگی عمومی و همگانی برای مبارزه در جهت تحکیم و دفاع از عقیده است. پیاده روی اربعین ابزاری است برای شناساندن امام حسین(ع ) به جهانیان حتی در حد یک نام و سرگذشت. به  دیگر سخن این حرکت بعد  فرامکانی و فرا زمانی (جهانی ) امام حسین(ع)را احیا نموده ، هرچند تمام  ویژگی های امام حسین (ع)، یارانش و راهش، ریشه در فطرت بشری دارند. عزتمندی، حق گویی و حق جویی امام  همراه با شجاعت او و یارانش چه در شرایط برتری، چه در تنگنا  از جمله ی ویژگی هایی هستند  که باعث محبوبیت جهانی امام شده اند. علاوه بر این حضور اهل بیت  امام و یارانش در واقعه کربلا ، در کنار ایستادگی و شکیبایی همه ی آنها از کودک تا کهنسال، همانند حضور زن ها در تمام صحنه های عاشورا، آن را برای غیر مسلمانان جذاب ساخته است، تمام آنچه که ذکرشد، منجر به این شده که غیرمسلمانان برای شناخت بیشتر امام حسین(ع) علاوه بر  مطالعه و تحقیق، مشتاقانه به پیاده روی اربعین بیایند؛ همینطور که در این چند سال اخیر شاهد حضور تعداد زیادی از غیر مسلمانان در پیاده روی اربعین حسینی هستیم.

زائرین مسلمان  علاوه بر حضور حداکثری در پیاده روی اربعین باید رفتار و منشی همچون امام حسین(ع)  و یارانشان نشان دهند تا وحدت بین مسلمانان عمیق تر شود و غیرمسلمانان چهره ی واقعی اسلام را ببینند و بدینگونه مبلغ اسلام واقعی در بیرون از جغرافیای اسلام شوند.


                                                   زهرا باغبانان

لینک اربعین نوشت کاری از گروه نویسندگی صریر

                                                             

 


زهرا ابراهیمی
۲۴ آبان ۹۷ ، ۲۰:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


س


سلمان منا اهل بیت


زندگی سلمان فارسی را که می خواندم پیش خودم فکر کردم که چطور فردی  که غیرمسلمان متولد شده و چند خیابان آن طرف تر، درست در شهر محل اقامت من، زندگی میکرده توانسته به مقامی برسد که مهاجرین و انصار بر سر انتصاب او به گروه خودشان تلاش کنند و در نهایت هم منا اهل بیت شود; پیامبر به او لقب سلمان محمدی دهد و او را به گروه اهل بیت نسبت دهد؛ آن هم اهل بیتی که آیه تطهیر درباره آن ها نازل شده و اراده خدا بر آن تعلق گرفته که پلیدی و ناپاکی را از آن ها دور کند; مقامی که حتی ام سلمه با وجود این که همسر پیامبر بوده و از مقام بالایی برخوردار است شامل او نمی شود.

شاید توجیه خیلی از افرادی که در زندگیشان برای رسیدن به موفقیت و عاقبت بخیری قدمی برنداشته اند و نهایتا به جایی نرسیده اند، شرایط فرهنگی خانواده و جامعه ای باشد که در آن زندگی می کنند.

 جالب اینجاست که سلمان فردی زرتشتی بود آن هم در زمانی که دین زرتشت دین اصلی در جامعه ایران بوده است.

او از عقل خدادادی که به همه بندگانش می دهد استفاده کرده و دین مسیح را ترجیح داد.

 استدلال  سلمان برای این انتخاب این بود که آن ها خدا را عبادت می کنند؛ در حالی که ما آتشی را مقدس می دانیم که خود آن را روشن نگه می داریم؛ که این نیاز خالق به مخلوقش را می رساند.

سلمان برای عقایدش زندانی و تهدید به مرگ شد؛ این در حالی بود که نه خانواده و نه جامعه آن زمان، نه تنها مدافع او نبودند بلکه به شدت جلوی عقایدش ایستادند.

او از زندان به شهر شام فرار کرد؛ پیش اسقف، رئیس کنیسه رفت و نزد او ماندگار شد؛ آن اسقف  آدم درستی نبود و صدقه های جمع آوری کرده از مردم را برای خود ذخیره می کرد.

اما نادرستی اولین فرد مورد اعتقادش، باعث نشد که تقصیر ها را بر سر دین بیندازد و او را از اعتقادش باز دارد؛ چون می دانست مشکل از دین نیست از دین داری افراد است.

پس خداوند این اسقف را به دیار باقی فرستاد و دیگری را جایگذین او کرد که سلمان بسیار او را دوست داشت; فردی راغب به امور آخرت و کوشا در عبادت خداوند.

بعد از مرگ او نزد چند نفر دیگر هم زندگانی گذرانید که هر کدام قبل از مرگشان دیگری را معرفی می کردند.

آخرین نفری که نزدش روزگار گذرانید

به او گفت:

کسى را سراغ ندارم که عینا مثل ما باشد تا به تو معرفى کنم ولى تو در عصرى زندگى می‌‌کنى که نزدیک است پیامبرى مبعوث شود که آئین او بر اساس آئین حق حضرت ابراهیم استوار است و به سرزمینى که داراى نخلستان و بین دو حره واقع شده است، هجرت می‌‌کند.

اگر توانستى خود را به او برسانى غفلت نکن، او داراى علائم و نشانه هائى است که پنهان نمی‌‌ماند: او صدقه نمی‌‌خورد ولى هدیه را قبول می‌‌کند، میان دو کتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببینى حتما می‌‌شناسى.

سلمان با شنیدن نشانی های این  سرزمین، خود را به آن جا رساند و در این راه مال و آزادیش را فدا کرد و برده فردی یهودی شد.

روزی در حال کار بود که از فردی ادعای پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را شنید.

 سر از پا نشناخته به سمت مقصد شتافت.

وقتی به آنجا رسید هم بی گدار به آب نزد و با زیرکی خواست نشانه هایی که درباره پیامبر آخر، شنیده و در انجیل خوانده بود را در فرد مدعی پیدا کند تا از صحت ادعایش اطمینان یابد.

پس وقتی خواست به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)  برسد؛ ظرفی خرما به همراه برد و گفت: من مقدارى غذا همراه دارم نذر کرده ام آن را صدقه بدهم، بعد خوراکى را که همراه داشتم زمین گذاشت.

پیامبر به اصحاب خود گفت:

 بخورید به نام خدا، ولى خودش خوددارى کرد و اصلا دست به سوى آن دراز نکرد.

  سلمان با خود گفت: اولین نشانه: او صدقه نمی‌‌خورد!

فردا دوباره نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)  رفت و  مقدارى غذا برد به او گفت: این هدیه است. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)  به اصحاب خود گفت: بخورید به نام خدا و خودش نیز با آن ها میل فرمود، با خود گفت دومین نشانه: ‌‌او هدیه می‌‌خورد!

پس از چندى او را در بقیع یافت که دنبال جنازه اى آمده بود، دو عبا همراه داشت یکى را پوشیده و دیگرى را به شانه انداخته بود، پشت سرش قرار گرفت تا قسمت بالاى پشتش را ببیند پیامبر  مقصودش را فهمید.

 عبا را از پشت خود بلند کرد، سلمان علامت و مهر نبوت را، همان طور که آن شخص برایش توصیف کرده بود، میان دو کتفش دید.

وبدین ترتیب سومین نشانه پیامبر خاتم براو آشکارشد.

پس خود را به قدم های پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)  انداخت؛ بر پاهایش بوسه زد و گریه کرد، سپس اسلام اختیار کرد و پیامبر او را از بردگی آزاد کرد.


ریحانه علی عسکری


زهرا ابراهیمی
۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۹:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



ب



به مجرد ها هم حق زندگی بدهیم


مجرد که باشی خیلی ها با حسرت نگاهت می‌کنند: وقت آزاد، بدون فکر مشغولی و مسئولیت، یک آدمی که می تواند برای تمام وقتش برنامه ریزی کند؛ هیچ مسئولیتی گردن او نیست: مسئولیت همسر و خانه و بچه،خرج بچه و نفقه و مهریه.
پدر که خرجت را می دهد و مادر بی هیچ توقعی و همه وسایل آسایش را فراهم می‌کند.
وقتی یکی از آن ها را می بینی شاید پیش خودت بگویی خوش به حالشان، چقدر خوش میگذرانند. نه قرار است غرغر همسر را تحمل کنند و نه هر روز فکر دکتر و مریضی بچه ها باشند.
چقدر همه چیز خوب و رویایی به نظر می‌رسد اما اگراز رویایی که برای مجردها دیده ای بیدار شوی و وارد دنیای واقعی شوی شاید بتوانی کمی عمیق‌تر و دقیق‌تر نگاه کنی.
یک مجرد هر چقدر که پدر و مادرش او را عاقل و فهمیده بدانند همیشه نگران هستند، چون هنوز او را بچه ای می‌دانند که دو سه دهه پیش به دنیا آورده‌اند.
خیلی از این نگرانی‌ها سد راه پیشرفت اهداف فرزندانشان می شود؛
مجرد که باشی قرار نیست با کسی کنار بیایی که فقط چند سال از تو بزرگتر یا کوچکتر است باید با آدم هایی روزگار بگذرانی که حداقل دو سه دهه از تو بزرگترند و افکارشان با تو تفاوت زمین تا آسمان دارد.
اگر بخواهی خدایت را راضی نگه داری باید بله قربان گویشان نیز باشی
مجرد که باشی نه فقط پدر و مادر، بلکه همه دوست و آشنا و فامیل و همسایه می خواهند سر از کارت درآورند؛ این که کجا می روی؟ چه کار می‌کنی؟ چرا مجرد مانده ای و هزار سوال که مطمئناً به آنها ربطی پیدا نمی کند.
مجرد که باشی اگر به اندازه کل دنیا هم مشغله داشته باشی همه به تو به چشم یک فرد بیکار نگاه می کنند و برای وقت و زندگیت برنامه‌ریزی می‌کنند اگر درس بخوانی متهم می شوی که بخاطر درست، ازدواج‌ت را تاخیر انداخته ای، اگر درست را رها کنی می گویند که تو که مسئولیت نداشتی و بیکاری بودی، چرا حداقل درست را نخواندی.
مجرد که باشی چراغ قرمز بقیه خواهران و برادران می شوی، اگر گذشت کنی ونخواهی که آن ها پشت چراغ قرمز بمانند به خودخواهی متهم می شوی اما اگر گذشت کردی و نوبت خود را به بقیه بدهی آن‌وقت است که تمام عیب های جهان را به تو نسبت می دهند و هر بی سر وپایی را برای تو کاندید ازدواج می‌کنند
مجرد که باشی فقط مسئول همسر و فرزندانت نیستی؛ علاوه بر پدر و مادر و خواهر و برادر، مسئولیت تمام دنیا با توست بالا رفتن سن ازدواج تقصیر توست؛ کم شدن جمعیت را از چشم تو می بینند؛ نصف بودن دینت همه دنیا را خراب کرده؛ چون بقیه مردم کامل اند و فقط تو ناقصی.
مجرد که باشی حق نداری خسته و بی حوصله باشی، نمی توانی برای خودت زمانی را اختصاص دهی و نخواهی که کسی را ببینی، چون به سرعت و هر طور دلشان بخواهد قضاوت می‌کنند باید غمت را در دلت بریزی و به اطرافیانت لبخند ژوکوند تحویل بدهی.
مجرد که باشی نمی توانی حتی با خیال راحت پای تلویزیون بنشینی؛ چون می بینی که حتی سریال ها و برنامه های تلویزیونی هم علیه تو و امثال تو برنامه های شان را پیش می‌برند؛ انگار سوژه دیگری برای برنامه هایشان ندارند و هر چیزی را که حاصل ذهن نویسنده است درست یا نادرست به تو نسبت می دهند
مجرد که باشی همه موقعیت ها وامتیازاتی که برایت ظاهر می شوند، شرط تاهل دارند و تو می مانی و خودت و خودت و زندگی،
نه تنها کسانی حمایت نمی کنند بلکه از همه طرف به تو فشار می‌آورند،
القصه:منظورمان نفی مجردی نبود، هر دوره زندگی شیرین ها و سختی هایی دارد؛ هرچند این شرایط شدت و حدت دارد؛ اما همیشه بوده و هست؛ همان طور که در بقیه دوره های زندگی هم بارها دیده وشنیده ایم؛
اما کاش کمی با هم مهربان تر بودیم چه زبانی، چه نوشتاری چه با نگاه و رفتار وکمی هم به این قشر، مثل بقیه اقشار حق زندگی بدهیم.

ریحانه علی عسکری
زهرا ابراهیمی
۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۹:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چاک




فریبا حقیقی

زهرا ابراهیمی
۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۹:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


م


معلم دوست داشتنی


وقتی چهره آشنا را در میان مسافران اتوبوس دیدم؛ با شک و شادی دوباره نگاه کردم.
برای اطمینان از مرد مسنی که همراه او بود، آهسته و آرام پرسیدم که آقایی که همراهتان هستند فلانی اند؟
جواب شنیدم بله.
بعد از شنیدن جواب مثبت به سرعت از جا بلند شدم و به طرف آشنای قدیمی رفتم.
با صدایی آرام سلام کردم و وقتی با جواب سلام و تعجبش مواجه شدم شروع به احوال پرسی کردم و متعجب از شناخته شدنم و ریز احوالات و سراغ گرفتن هایش از برادرانم و دیگر دوستان، جواب سوال های ایشان را تک به تک می دادم .
معلم کلاس اول دبستانم را بعد از سی سال گذران از کلاس اول، دیده بودم.
با همان قیافه و همان صدای همیشگی.
راه بیست دقیقه ای را صحبت می کردیم به صورتی که در نظرم سه دقیقه گذشت.
به ایستگاه آخر رسیده بودیم و خواستیم پیاده شویم که راننده اتوبوس به یکی از مسافران گوشزد کرد که کارت نزده و او وقتی که شرمنده گفت شارژ ندارم، معلم قدیمی من سریع کارتش را بیرون آورد وبرایش زد و گفت: برو به سلامت.
بله معلم اول دبستان، به من دوباره آموخت که با یک گذشت کوچک چه لبخندهای بزرگی می توان آفرید.
همان معلمی که در اوج بمباران های جنگ، وقتی بچه ها از آژیر قرمز می ترسیدند و گریه سر می دادند؛ کاری بزرگ می کرد وپناه گرفتن را به بازی برای بچه ها تبدیل کرده بود.
یادم مانده وقتی بعد از آژیر سفید بچه ها از جان پناه بیرون می آمدند به آن ها شکلات و آدامس می داد و شروع به بازی می کرد.
هنوز برق و سفیدی دفترهایی که به عنوان جایزه به بچه هامی داد، در ذهنم ماندگار و دلچسب مانده.
پاک کن های دو رنگ که به قول بچه ها یک طرف خودکار پاک می کرد و یک طرف مداد، اما نمی دانم چرا همیشه دفترمان پاره از طرف پاک کن خودکاریش بود؟
معلمی شغل انبیاست را اولین بار در کلاسش خواندم و نوشتم و امروز بعد از سی سال دوباره در ذهن و روحم به بصیرت و روشنی این جمله رسیدم.
اقتضای سن و شور و حال باعث ماندگاری یاد و نام و چهره معلم اول دبستانم شده، اما امروز با یک اشاره اش به علم و آموزشی جدید رسیدم.
با زانوان خسته از من دورمی شد و من در فکر این که چرا بعد از این همه سال خدمت، حتی یک ماشین شخصی تهیه نکرده او را به دست خدای بزرگی سپردم که اولین بار در کلاسش بر کاغذ سپید نوشتم.


فریبا حقیقی
زهرا ابراهیمی
۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۹:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر