گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

سلمان منا اهل بیت

پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۵۱ ب.ظ


س


سلمان منا اهل بیت


زندگی سلمان فارسی را که می خواندم پیش خودم فکر کردم که چطور فردی  که غیرمسلمان متولد شده و چند خیابان آن طرف تر، درست در شهر محل اقامت من، زندگی میکرده توانسته به مقامی برسد که مهاجرین و انصار بر سر انتصاب او به گروه خودشان تلاش کنند و در نهایت هم منا اهل بیت شود; پیامبر به او لقب سلمان محمدی دهد و او را به گروه اهل بیت نسبت دهد؛ آن هم اهل بیتی که آیه تطهیر درباره آن ها نازل شده و اراده خدا بر آن تعلق گرفته که پلیدی و ناپاکی را از آن ها دور کند; مقامی که حتی ام سلمه با وجود این که همسر پیامبر بوده و از مقام بالایی برخوردار است شامل او نمی شود.

شاید توجیه خیلی از افرادی که در زندگیشان برای رسیدن به موفقیت و عاقبت بخیری قدمی برنداشته اند و نهایتا به جایی نرسیده اند، شرایط فرهنگی خانواده و جامعه ای باشد که در آن زندگی می کنند.

 جالب اینجاست که سلمان فردی زرتشتی بود آن هم در زمانی که دین زرتشت دین اصلی در جامعه ایران بوده است.

او از عقل خدادادی که به همه بندگانش می دهد استفاده کرده و دین مسیح را ترجیح داد.

 استدلال  سلمان برای این انتخاب این بود که آن ها خدا را عبادت می کنند؛ در حالی که ما آتشی را مقدس می دانیم که خود آن را روشن نگه می داریم؛ که این نیاز خالق به مخلوقش را می رساند.

سلمان برای عقایدش زندانی و تهدید به مرگ شد؛ این در حالی بود که نه خانواده و نه جامعه آن زمان، نه تنها مدافع او نبودند بلکه به شدت جلوی عقایدش ایستادند.

او از زندان به شهر شام فرار کرد؛ پیش اسقف، رئیس کنیسه رفت و نزد او ماندگار شد؛ آن اسقف  آدم درستی نبود و صدقه های جمع آوری کرده از مردم را برای خود ذخیره می کرد.

اما نادرستی اولین فرد مورد اعتقادش، باعث نشد که تقصیر ها را بر سر دین بیندازد و او را از اعتقادش باز دارد؛ چون می دانست مشکل از دین نیست از دین داری افراد است.

پس خداوند این اسقف را به دیار باقی فرستاد و دیگری را جایگذین او کرد که سلمان بسیار او را دوست داشت; فردی راغب به امور آخرت و کوشا در عبادت خداوند.

بعد از مرگ او نزد چند نفر دیگر هم زندگانی گذرانید که هر کدام قبل از مرگشان دیگری را معرفی می کردند.

آخرین نفری که نزدش روزگار گذرانید

به او گفت:

کسى را سراغ ندارم که عینا مثل ما باشد تا به تو معرفى کنم ولى تو در عصرى زندگى می‌‌کنى که نزدیک است پیامبرى مبعوث شود که آئین او بر اساس آئین حق حضرت ابراهیم استوار است و به سرزمینى که داراى نخلستان و بین دو حره واقع شده است، هجرت می‌‌کند.

اگر توانستى خود را به او برسانى غفلت نکن، او داراى علائم و نشانه هائى است که پنهان نمی‌‌ماند: او صدقه نمی‌‌خورد ولى هدیه را قبول می‌‌کند، میان دو کتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببینى حتما می‌‌شناسى.

سلمان با شنیدن نشانی های این  سرزمین، خود را به آن جا رساند و در این راه مال و آزادیش را فدا کرد و برده فردی یهودی شد.

روزی در حال کار بود که از فردی ادعای پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را شنید.

 سر از پا نشناخته به سمت مقصد شتافت.

وقتی به آنجا رسید هم بی گدار به آب نزد و با زیرکی خواست نشانه هایی که درباره پیامبر آخر، شنیده و در انجیل خوانده بود را در فرد مدعی پیدا کند تا از صحت ادعایش اطمینان یابد.

پس وقتی خواست به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)  برسد؛ ظرفی خرما به همراه برد و گفت: من مقدارى غذا همراه دارم نذر کرده ام آن را صدقه بدهم، بعد خوراکى را که همراه داشتم زمین گذاشت.

پیامبر به اصحاب خود گفت:

 بخورید به نام خدا، ولى خودش خوددارى کرد و اصلا دست به سوى آن دراز نکرد.

  سلمان با خود گفت: اولین نشانه: او صدقه نمی‌‌خورد!

فردا دوباره نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)  رفت و  مقدارى غذا برد به او گفت: این هدیه است. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)  به اصحاب خود گفت: بخورید به نام خدا و خودش نیز با آن ها میل فرمود، با خود گفت دومین نشانه: ‌‌او هدیه می‌‌خورد!

پس از چندى او را در بقیع یافت که دنبال جنازه اى آمده بود، دو عبا همراه داشت یکى را پوشیده و دیگرى را به شانه انداخته بود، پشت سرش قرار گرفت تا قسمت بالاى پشتش را ببیند پیامبر  مقصودش را فهمید.

 عبا را از پشت خود بلند کرد، سلمان علامت و مهر نبوت را، همان طور که آن شخص برایش توصیف کرده بود، میان دو کتفش دید.

وبدین ترتیب سومین نشانه پیامبر خاتم براو آشکارشد.

پس خود را به قدم های پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)  انداخت؛ بر پاهایش بوسه زد و گریه کرد، سپس اسلام اختیار کرد و پیامبر او را از بردگی آزاد کرد.


ریحانه علی عسکری


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی