گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «افسانه مرادی» ثبت شده است

ت

آیا فرزندان مانع پیشرفت پدر و مادر می شوند؟!


وقتی با پدران و مادران درباره محبت به فرزند سخن گفته می شود شاید با پاسخی عجیب رو به رو شویم و آن اینکه آنها میگویند در قدیم که پدر و مادر ما به ما محبت نکردند چه اتفاقی افتاد و چه بلایی سرمان آمد که حالا به سرفرزندمان بیاید؟ حالا فرزندمان هم مثل خودمان! یعنی دقیقا فرزندشان را با گذشته خود مقایسه میکنند و محبت را وسیله لوس شدن و زیاده روی می دانند و اینگونه است که نمی توانند محبت کنند و عاجز از این مهر و محبت می گردنند.
البته طرز تفکر اینگونه انسان ها بسیار اشتباه است زیرا بلایی که قرار است بخاطر این بی مهری بر سر فرزندانمان بیاید همیشه انحراف او به سمت اعتیاد و کارهای خلاف نیست بلکه افسردگی و ناامید شدن از زندگی و همان احساس کردن اینکه خانواده از محبت دریغ میکنند خود بلایی ناگوار و خطرناک است که در آینده ای نه چندان دور خود را نمایان می سازد.
از طرفی نباید وجود فرزند و محبت به او را مانع پیشرفت در زندگی از جمله پیشرفت در کار و تحصیل دانست چرا که در اسلام همیشه خانواده از جمله تربیت فرزند در اولویت قرار داشته است و روایات و آیات فراوانی در این باره موجود است و شاید تنها روایتی که مکرر به گوشمان خورده و شاید کمتر کسی پیدا شود که به گوشش نخورده باشد این است که “بهشت زیر پای مادران است” بهشتی که همه در تلاش اند راه وصول به آن را بیابند و فکر میکنند راه رسیدن به آن تنها انجام عباداتی چون نماز و روزه و حج و است.

البته این عبادات از اهمیت ویژه و وافری برخوردارند که هرگز نمی توان آنها را نادیده گرفت اما همیشه حقیقت عبادت تنها این امور نیست و محدود نمی گردد. همانطور که پیامبر(ص) در مقام مادر چنین فرمودند: ای ام سلمه! زن باردار شد اجری دارد و مانند کسی است که جهاد کرده و وقتی زایمان کرد تمام گناهانش بخشیده می شود (مانند کودک تازه متولد شده)، و زمانی که به فرزند شیر داد به او پاداش کسی را می دهند که برده ای از نسل اسماعیل(ع) آزاد کرده است.
پس با به دنیا آوردن فرزند و نگهداری و تربیت او می توان به بهشت نزدیک شد و اموری ازجمله فرزندداری را باید مکمل سایر عبادات و کنار آن ها قرار داده تا بتوان به هدف اصلی که همان رستگاری و سعادت است رسید.
وظیفه پدری و مادری وظیفه ای است که انسان را به هدفش نزدیک می کند و بلکه لازمه آن می باشد.
باید در پاسخ کسانی که اعتقاد دارند فرزند مانع پیشرفت آنان می گردد و باعث عقب ماندگی است پرسید: آیا وظیفه تربیت و محبت به فرزند که اسلام بر آن تاکید فراوان کرده موجب عقب ماندگی است؟ همان امری که پاداش فراوان اخروی و سعادت در آن است؟ محبت به فرزندی که شادی و شوق و برکت را به همراه خود به خانه می آورد می تواند موجب عقب ماندگی گردد؟

و در آخر: تنها هدف انسان بندگی خداوند متعال است و کسی پیشرفت می کند که خدا را بندگی کند و عقب ماندگی در ترک بندگی خداوند است و محبت به فرزند گونه ای از بندگی خداست….


افسانه مرادی


لینک مطلب در ندای اصفهان


زهرا ابراهیمی
۲۹ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ق


قدر همان شبی است که تقدیر تو را تعیین می کند

آنگاه که نام شب برده می شود تصور من تاریکی و سیاهی است، تصور من ترس و لرز از خلوت و سکوت است. اما آن هنگام که «قدر»ی در کنار شب می نشیند آرامش با او نزد من می آید، شبی که پر از شور و شعف است پر از راز و نیاز و پر از آرامش خیال

آن لحظه که ملائکه خداوند پا بر عرش الهی می نهند و بال های خود را بر زمین و زمینیان می گسترانند، آن لحظه که زمزمه «انا انزلنا» همه جا را پر می کند و همان زمان لحظه اوج است، اوج دلبستگی اما نه دلبستگی خاکی و دنیوی بلکه دلبستگی ای از جنس ملکوت از جنس خدا

قدر گرچه ظاهرش تاریک اما درونش پرتویی از نور دارد که زمین و زمان را نور باران می کند.

قدر همان شبی است که معبودت تقدیر تو را تعیین می کند، همان شبی که پرونده ات چه سیاه چه سفید روبه روی امامت گشوده می شود و وای بر حال من اگر با دیدن پرونده ام رنگ بر رخسار امامم نماند!

همان شبی که تا به سحر منتظر و چشم انتظار نشسته ای، نشسته ای و محتاج نظری از سمت و سوی پروردگارت.

شبی که بهترین و بی همتا ترین کتاب عشق نازل می شود، همان کتابی که آن را «قرآن» می نامیم، آن را مجید و کریم می شناسیم.

همان قرآنی که هزاران هزار رازهای نهفته و پنهان دارد، آری معجزه محمد(ص)و همین کتاب در قدر رمضان واسطه می شود برای بخشیده شدن برای بهشتی شدن.

معبودا این همان شب است؟ همان شبی که مرا می خوانی تا به سویت پر بکشم؟ همان شبی که با چهره شرمگین پرونده به دست به درگاهت روی می آورم (تنها و سربه زیر)؟

خدای من این قدر همان قدری است که تو را به تک تک عزیزانت آن هم در تاریکی قسم می دهم به امید آنکه بخشیده شوم؟ همان لحظه ای که صدایی جز «العفو العفو» به گوش نمی رسد؟

آری همان شب است! شبی که اولین امامم زخمی شمشیر نامردمان گشت، همان شب تاریک و سیاهی که خانه زهرا(س) پر ازغم شد، شبی که کودکان شهر کاسه شیر به دست برای شفای علی(ع) هجوم می آوردند؟

اما غافل از آنکه علی محتاج آب حیات نیست چرا که مشتاق وصال معبود است، پس معبودا مرا چون علی(ع) اما نه همپای او بلکه خاک زیر پایش قرار ده.

افسانه مرادی (عضو گروه نویسندگی صریر)


زهرا ابراهیمی
۰۶ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

فر



روزی که در تقویم با عنوان زبان فارسی و بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی رقم خورد

ابومنصور شرفشاه که از همسر اول خود ایراندخت دارای سه دختر بود یکبار توانست دارای فرزند پسر شود که البته بعد از گذشت سه ماه از به دنیا آمدن پسر، پدر چشم از جهان فرو بست

او چون نتوانست از همسر اول دارای فرزند پسر شود بعدها با رضایت همسر اولش با دختری به نام گردویه(زهرا) از خطه مازندران ازدواج کرد و علت این ازدواج را اینگونه مطرح کرده اند که شبی شرفشاه به خواب دید که پسری از خانه او به سوی آسمان رفته و او را حسن خطاب کرد و زمانی که خوابش را معبران تعبیر کردند به وی گفته شد صاحب پسری خواهد گشت که همین پسر در تاریخ ماندگار و مایه ی سرافرازی خواهد شد و این فرزند کسی نبود جز حکیم ابوالقاسم فردوسی.

ابوالقاسم در طبران طوس به دنیا آمد، پدرش از ثروتمندان طوس به شمار می آمد او فردی بود علاقمند به مطالعه ی داستان های کهن و همین شور و شوق سبب گشت او به فکر نوشتن و به نظم در آوردن شاهنامه افتد.

فردوسی در ابتدا دارای مال و ثروت فراوان بود اما پس اتمام شاهنامه فقیر و تنگدست گشت چرا که تمام درآمد و ثروت و عمر خود را فدای نوشتن کرد.

هدف اصلی او این بود که به مردم یادآوری کند چه بودند و با دستان و قلم خود به مردم بفهماند زبان فارسی چه گوهر گران بهاییست و کسی بود که امروزه در تقویم ایران روزی را با عنوان بزرگداشت حکیم فردوسی و زبان فارسی رقم زد.

او خرد و اندیشمندی را منشأ و سرچشمه همه خوبی ها و نیکی ها میدانست و بر این باور بود که انسان خود میتواند نیک را از بد منفک و جدا سازد و با این نیکی به رستگاری و نجات جهان دیگر برسد.

فردوسی از بهترین دوران و روزهای زندگی اش برای سرودن شاهنامه بهره برد و به گفته خودش نزدیک ۳۰ سال برای آن تلاش کرد.

او مردی فرهنگ دوست بود که علاقه بسیاری به ایرانی و ایران زمین داشت. همچنین دارای کتابخانه ای گسترده بود کتابهایی که با درآمد و ثروت خود جمع آوری کرده بود و آن را به کتابخانه ای خانوادگی مبدل ساخته بود و مدتی به عنوان کتابدار در شهرهای طوس و نیشابور و بخارا خدمت کرد.

در طوس چشم از جهان بست و او را در باغی که صاحب آن خودش بود دفن کردند و علت دفن او در باغش به دلیل این بود که اجازه ندادند او را بخاطر شیعه بودنش در قبرستان دفن کنند.

 

افسانه مرادی


لینک مطلب در ندای اصفهان

زهرا ابراهیمی
۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


زیبا

زیباترین هدیه: اسمش زندگی است!

گوشی تلفن به صدا در آمد به سمتش رفتم گوشی را برداشتم: الوووووو

از آن طرف صدای خانمی به گوش خورد: ببخشید خانم امینی؟ گفتم: بله بفرمایید خودم هستم.

از بیمارستان تماس میگیرم گویا همسرتان تصادف کرده ایشان را به اینجا منتقل کرده اند.

دستانم شروع به لرزیدن کرد، بدنم سرد شد. آدرس بیمارستان را گرفتم نفهمیدم چطور لباس پوشیدم و آماده شدم با عجله به سمت خیابان رفتم تاکسی گرفتم و خودم را به بیمارستان رساندم. از یکی از پرستارها پرسیدم که همسرم را به اینجا آورده اند نام و نشانی را دادم گفتند باید صبر کنم تا دکترش بیاید تا از او احوالش را جویا شوم.

خیلی نگران بودم، شوکه شده بودم، چرا برای چه؟ حامد که خوب خوب بود؛ دوساعت پیش با هم صحبت کردیم.

در همین فکرها بودم که دکتر از اتاق بیرون آمد رو به من گفت خانم امینی باید با شما صحبت کنم، لطفا به اتاق من بیایید هول شدم یعنی چه اتفاقی افتاده بود چه بلایی سر حامد آمده بود!؟

داخل اتاق شدم با دست و پای لرزان روبه روی دکتر نشستم. او شروع به صحبت کرد: خانم امینی همسر شما متاسفانه وضعیت مناسبی ندارد، ضربه شدیدی به سر او وارد شده که در اصل پزشکی به آن “مرگ مغزی” میگویند و از دست ما کاری برنمی آید چرا که به هوش آمدن بیمار در چنین حالتی تقریبا غیر ممکن است مگر معجزه ای رخ دهد!

زبانم بند آمده بود دیگر توان حرکت نداشتم! منظورش مرگ بود یعنی حامد من مرده بود، یعنی حتی دکترها هم نمیتوانند کاری کنند آخر مگر می شود؟

دکتر ادامه داد: خانم امینی میدانم باور مرگ همسرتان بسیار سخت است و تصمیم گیری برای آن ناممکن اما در این وضعیت شما میتوانید تصمیم ارزشمند و بزرگی بگیرید

چشمانم را به دهان دکتر دوخته بودم!

ادامه داد: شما میتوانید اعضای بدن همسرتان را به کسانی ببخشید که میتوانند زنده بمانند و زندگی کنند اما شرایطش را ندارند و تنها چشم امیدشان به کسانی مثل شماست. شما قطعا میتوانید زندگی را به این افراد هدیه کنید.

ازجایم برخواستم فریاد زدم: منظورتان این است که خودم با دستان خود سند ایستادن قلب همسرم را امضاء کنم، میفهمید چه میگویید؟ دیوانه شده اید؟ من هرگز چنین کاری نخواهم کرد و از اتاق بیرون آمدم.

مدتی گذشت اما انگار حامد قصد نداشت چشمانش را باز کند کم کم داشت مرگش باورم میشد امیدم ته کشیده بود انگار دکتر راست میگفت به هوش آمدنش غیر ممکن بود و معجزه ای رخ نداد اما از طرف دیگر نمی توانسم پای برگه ای را امضا کنم تا بدن پاره ی تنم را تکه تکه کنند و قلبش را بیرون بکشند قلبی که هنوز زنده بود قلبی که سرشار از عشق و محبت بود

داشتم با خودم کلنجار می رفتم که دیدم زنی غمگین گریان یک گوشه نشسته کتابچه دعایی به دست گرفته و اشک میریزد. کنارش نشستم پرسیدم خانم چیزی شده چه اتفاقی افتاده خیلی ناراحت هستید؟

شروع به صحبت کرد: پسرم بیماری قلبی دارد ۲۵ سال سن دارد و همین یک پسر را دارم اگر تا یک هفته دیگر قلبی برایش پیدا نکنم ممکن است بمیرد خیلی پیگیر شدیم و هنوز در لیست انتظار هستیم فکر نکنم برایش قلبی پیدا شود پسرم حتما میمیرد.

-چشمانم پر از اشک شد چه غم بزرگی داشت آن مادر. دست بر شانه اش گذاشتم گفتم: امیدت به خدا باشد خدا بزرگ است و بلند شدم

همین طور که قدم میزدم به فکر فرورفتم این همان نشانه است، خدا برای امتحان من این مادر را برسر راهم قرار داد حامد من چه قلبش از سینه بیرون آید چه همانجا بماند آخر می میرد و هیچ امیدی به زنده ماندنش نیست، گرچه برایم سخت است قلب عزیزترینم را به دیگری ببخشم اما با اینکار شاید باعث شوم لااقل قلبش نمیرد نه اینکه قلب او زیر خاک بپوسد

در حقیقت با امضا نکردن آن برگه ها قلب او را خواهم کشت و با امضا کردنش باعث میشوم قلبش زنده بماند و بتپد من میتوانم زندگی را به آن پسر هدیه کنم پسری که تنها فرزند خانواده و هنوز امید به زنده بودنش خیلی است.

حتما حامد هم از تصمیم من خوشحال میشود که با قلبش زندگی را به کسی ببخشم.

من باید پا روی احساس و عشقم بگذارم و تصمیم مهمی بگیرم برای هدیه دادن چیزی که زندگیست.

پای برگه ها امضا شد پسر یک دانه خانواده از مرگ نجات پیدا کرد و قلب حامد من امانتی است در سینه ی او


افسانه مرادی


لینک مطلب در ندای اصفهان

زهرا ابراهیمی
۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

رمضان



رمضانمان را لحظه دیدار بگردان!

قدم قدم نزدیک می‌شوی. عطرت از دورادور به مشام همگان می‌رسد. تو مظهر خوبی‌ها و نورهایی. تو نابود کننده‌ی تاریکی‌ها و ظلمت‌هایی.

آری تو! خود تو را مقصود است؛ ماه عزیز خدا، ماه نیکو و زیبای رمضان

زمانی که در گرداب ظلمت و غفلت غرق آرزوهای دنیا شده بودم، زمانی که در دریای تاریکی دست و پا می‌زدم، عطر تو که به مشامم رسید لحظه‌ای به خود آمدم؛ نه تنها من، بلکه تمام بندگان غافل و ناغافل خالقم.

ناغافلان را که خوشا به سعادت و اقبالشان، که نه رمضان، بلکه تک تک روزهای خداوند را فرصتی برای وصول به سعادت می‌دانند، و منِ غافل را که رمضان برایم با دیگر ماه‌ها تفاوتی حاصل است.

رمضان ماه میهمانی خداست و خوشا میهمانانی که میزبانشان خالقی چون خدا باشد. خدایی که سایبان مهربانی و لطف و عنایت را بر سرشان نهاده است.

سی روز، هفتصد و بیست ساعت و هزاران هزار دقیقه و ثانیه قطعا فرصت کمی نیست، برای به خود آمدن، برای خدایی شدن و رنگ خدایی به خود گرفتن، برای نجات از گرداب هلاکت و وصول به معبودی بی‌همتا. رمضان معجزه‌ایست بی‌نظیر.

معبودی که با وجود تمام گناهان و کاستی‌ها، با وجود تمام بی‌لطفی و بی‌مهری‌ها، باز هم عاشقانه مانند مادری به بندگانش مهر می ورزد. معبودی که همیشه آغوش گرمش برای پناه بردن باز است و هیچ گاه از دسترس آدمی خارج نیست.

زمزمه‌ی “یا علی و یا عظیم” به گوش می‌رسد. انگار همین نزدیکی‌هاست سحرهایی که بوی نمناک باران می‌دهد؛ بی‌آنکه بارانی باریده باشد و این عطر، عطر رحمت خداست.

گویی رمضان ماه پرهیز و پرهیزگاری است، پرهیز از انبوه گناهان. ماه تشنگی و عطش؛ اما نه تشنگان آب! بلکه تشنگان “عشق الهی” که هرگز سیراب نخواهند گشت و پیوسته برای رفع عطش خود خواهند جنگید.

در رمضان باید اینگونه بود. دیگر نیازی به چتر نیست. چترها را باید بست و زیر باران رحمت الهی خیس شد. [چتر گناه و معصیت، چتر تکبر و غرور، چتر حسادت و کینه، همه و همه باید بسته شوند، چرا که مانع رسیدن لطف و رحمت معبود می‌گردند.]

خداوندا! یاری رسان، تا نه تنها در رمضانت بلکه در تمام لحظه ها و سال ها و ماه ها و روزهایت چتر گناه را هرگز باز نکنیم و ما را پیوسته از رحمت و لطف خود بی‌نصیب مگذار. امید آنکه در افطار روزه های رمضان امسال همسفره‌ی مهدی فاطمه باشیم؛ البته اگر لیاقت و سعادتی باشد. پس رمضانمان را لحظه ی دیدار بگردان.

افسانه مرادی

لینک مطلب در  ندای اصفهان


زهرا ابراهیمی
۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر