گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

گرگ را از هر طرف بخوانی گرگ است!!

جمعه, ۶ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۱۶ ب.ظ

گرگ

 

گرگ را از هرطرف بخوانی گرگ است

 

برای خرید چند قلم لوازم التحریر ضروری مجبور شدم عازم شهر مجاورمان شوم. هر چه توی ایستگاه منتظر ماندم خبری از تاکسی نشد. عجیب بود. همیشه مسافر نبود، تاکسی ها صف کشیده بودند، حالا مسافرها قطار شده بودند تاکسی نبود. یکی از خانم های منتظر ادعا کرد، به خاطر بی ثباتی قیمت ها کار نمی کنند. پیشنهاد دادم آژانس بگیریم. از قیمتش سوال کردند؛ گفتم: «چند روز قبل رفتم، 8 هزار تومان بود». موافقت شد.

 

 دو خانمی که کنارم نشسته بودند، همه مسیر را فقط از نفر سوم صحبت کردند. یکی گفت: «خوب نیست با فلان عروستان این طور رفتار می کنید. چه گناهی دارد. چطور با آن یکی عروستان این طور برخورد نمی کنید؟ پیرزن خشمناک گفت: «آفتابه لگن را می گذاری کنار تنگ طلا؟» و هر چه توانست از مال و دارایی پدر و اقوام تنگ طلا صحبت کرد. آن یکی گفت: «خوبیت ندارد. از اقوامتان است. دختر نجیب و سازگاریست.  آن یکی که خوش اخلاق تر است». «پس نه می خواهی خوش اخلاق و سازگار هم نباشد. توی خانه پدرش از این خبرها بود؟ صدتا دختر برای پسرم صف کشیده اند، همی است که هست، راضی نیست برود خانه پدرش». با تکیه بر پول آنچنان منطقی به خرج می داد که هر دختری را برای همیشه از پذیرش ازدواج پشیمان می کرد.

 

وقتی رسیدیم ده هزار تومانی را گذاشتم توی دست راننده و گفتم : «بفرمایید». خانم راننده به جای اینکه دو هزار تومان بقیه پول را پس بدهد طلب دو هزار تومانی دیگری کرد. به هر صورت پیش د و تا خانم روسیاه شدیم و چهار هزار تومان اضافی را  تنها پرداخت کردم. دوتا خانم که پیاده شدند، از خانم راننده خواستم،  تا فلان فروشگاه بروند، توضیح داد: « نمی صرفد نوبتم را از دست می دهم باز هم چون مشتری هستید می شود 4 هزار تومان، بروم؟». بی انصافی بود پیاده هم ده دقیقه راه نبود. پیاده شدم. توی راه کنار چند مغازه ایستادم برای خرید چند کالای خوراکی خیلی معمولی،  گفتند نداریم. از دیدن قیمت چند پوشاک نزدیک بود چشمم از حدقه بیرون بزند.

 

وارد مغازه لوازم التحریر که شدم، مغازه دار اقلام لیست را یکی یکی گذاشت روی ویترین و گفت: «چند دقیقه صبر کنید تماس بگیرم با تهران ببینم قیمت چقدر است و بعد حساب کنم». همه پول تو جیبی یک ماهم به اضافه هدیه مسابقه را برای چند تا مداد رنگی و کاغذ و مقوا گرفت. حتی کرایه برگشت نداشتم. دست به دامن کارت شدم و بالاخره رسیدم منزل. از شرمندگی و شکستن غرور جوانان بیکار و نا امید شدن امیدها و شکستن دل برخی سرپرست های خانوار و برخی کودکان بی سرپرست و غم به دل امام زمان علیه السلام مهمان کردن و قیامت و آخرت که بگذریم، خدا بیامرزد پدر دلار و دلالان جنگ روانی را، خیلی هم بد نشد. مرده شناسی چقدر ساده شده است. مرده هایی که روی دوپا راه می روند و ارزش ها را با پول معاوضه می کنند. قبل از ثبات قیمت ها، باید فکری به حال مرده ها  کرد. نزدیک است شهر را تصرف کنند. این روزها «پول مرده را زنده می کند» یا «پول زنده را مرده می کند» حس و حال واژه «گرگ» را دارد. «گرگ»را از هر طرف بخوانی گرگ است. با این تفاوت که دو تا «گرگ» کنار هم این قدر ترسناک نیست که این دو حقیقت را با هم بخوانیم: «پول مرده را زنده می کند و زنده ها را مرده».

زهره جمالی

۹۷/۰۷/۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا ابراهیمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی