گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

هرآنچه از صریری ها در خبرگزاری ها و روزنامه ها و ... منتشر می شود را اینجا با شما به اشتراک می گذاریم.

گروه نویسندگی صریر

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ریحانه علی عسکری» ثبت شده است


س


سلمان منا اهل بیت


زندگی سلمان فارسی را که می خواندم پیش خودم فکر کردم که چطور فردی  که غیرمسلمان متولد شده و چند خیابان آن طرف تر، درست در شهر محل اقامت من، زندگی میکرده توانسته به مقامی برسد که مهاجرین و انصار بر سر انتصاب او به گروه خودشان تلاش کنند و در نهایت هم منا اهل بیت شود; پیامبر به او لقب سلمان محمدی دهد و او را به گروه اهل بیت نسبت دهد؛ آن هم اهل بیتی که آیه تطهیر درباره آن ها نازل شده و اراده خدا بر آن تعلق گرفته که پلیدی و ناپاکی را از آن ها دور کند; مقامی که حتی ام سلمه با وجود این که همسر پیامبر بوده و از مقام بالایی برخوردار است شامل او نمی شود.

شاید توجیه خیلی از افرادی که در زندگیشان برای رسیدن به موفقیت و عاقبت بخیری قدمی برنداشته اند و نهایتا به جایی نرسیده اند، شرایط فرهنگی خانواده و جامعه ای باشد که در آن زندگی می کنند.

 جالب اینجاست که سلمان فردی زرتشتی بود آن هم در زمانی که دین زرتشت دین اصلی در جامعه ایران بوده است.

او از عقل خدادادی که به همه بندگانش می دهد استفاده کرده و دین مسیح را ترجیح داد.

 استدلال  سلمان برای این انتخاب این بود که آن ها خدا را عبادت می کنند؛ در حالی که ما آتشی را مقدس می دانیم که خود آن را روشن نگه می داریم؛ که این نیاز خالق به مخلوقش را می رساند.

سلمان برای عقایدش زندانی و تهدید به مرگ شد؛ این در حالی بود که نه خانواده و نه جامعه آن زمان، نه تنها مدافع او نبودند بلکه به شدت جلوی عقایدش ایستادند.

او از زندان به شهر شام فرار کرد؛ پیش اسقف، رئیس کنیسه رفت و نزد او ماندگار شد؛ آن اسقف  آدم درستی نبود و صدقه های جمع آوری کرده از مردم را برای خود ذخیره می کرد.

اما نادرستی اولین فرد مورد اعتقادش، باعث نشد که تقصیر ها را بر سر دین بیندازد و او را از اعتقادش باز دارد؛ چون می دانست مشکل از دین نیست از دین داری افراد است.

پس خداوند این اسقف را به دیار باقی فرستاد و دیگری را جایگذین او کرد که سلمان بسیار او را دوست داشت; فردی راغب به امور آخرت و کوشا در عبادت خداوند.

بعد از مرگ او نزد چند نفر دیگر هم زندگانی گذرانید که هر کدام قبل از مرگشان دیگری را معرفی می کردند.

آخرین نفری که نزدش روزگار گذرانید

به او گفت:

کسى را سراغ ندارم که عینا مثل ما باشد تا به تو معرفى کنم ولى تو در عصرى زندگى می‌‌کنى که نزدیک است پیامبرى مبعوث شود که آئین او بر اساس آئین حق حضرت ابراهیم استوار است و به سرزمینى که داراى نخلستان و بین دو حره واقع شده است، هجرت می‌‌کند.

اگر توانستى خود را به او برسانى غفلت نکن، او داراى علائم و نشانه هائى است که پنهان نمی‌‌ماند: او صدقه نمی‌‌خورد ولى هدیه را قبول می‌‌کند، میان دو کتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببینى حتما می‌‌شناسى.

سلمان با شنیدن نشانی های این  سرزمین، خود را به آن جا رساند و در این راه مال و آزادیش را فدا کرد و برده فردی یهودی شد.

روزی در حال کار بود که از فردی ادعای پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را شنید.

 سر از پا نشناخته به سمت مقصد شتافت.

وقتی به آنجا رسید هم بی گدار به آب نزد و با زیرکی خواست نشانه هایی که درباره پیامبر آخر، شنیده و در انجیل خوانده بود را در فرد مدعی پیدا کند تا از صحت ادعایش اطمینان یابد.

پس وقتی خواست به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)  برسد؛ ظرفی خرما به همراه برد و گفت: من مقدارى غذا همراه دارم نذر کرده ام آن را صدقه بدهم، بعد خوراکى را که همراه داشتم زمین گذاشت.

پیامبر به اصحاب خود گفت:

 بخورید به نام خدا، ولى خودش خوددارى کرد و اصلا دست به سوى آن دراز نکرد.

  سلمان با خود گفت: اولین نشانه: او صدقه نمی‌‌خورد!

فردا دوباره نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)  رفت و  مقدارى غذا برد به او گفت: این هدیه است. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)  به اصحاب خود گفت: بخورید به نام خدا و خودش نیز با آن ها میل فرمود، با خود گفت دومین نشانه: ‌‌او هدیه می‌‌خورد!

پس از چندى او را در بقیع یافت که دنبال جنازه اى آمده بود، دو عبا همراه داشت یکى را پوشیده و دیگرى را به شانه انداخته بود، پشت سرش قرار گرفت تا قسمت بالاى پشتش را ببیند پیامبر  مقصودش را فهمید.

 عبا را از پشت خود بلند کرد، سلمان علامت و مهر نبوت را، همان طور که آن شخص برایش توصیف کرده بود، میان دو کتفش دید.

وبدین ترتیب سومین نشانه پیامبر خاتم براو آشکارشد.

پس خود را به قدم های پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)  انداخت؛ بر پاهایش بوسه زد و گریه کرد، سپس اسلام اختیار کرد و پیامبر او را از بردگی آزاد کرد.


ریحانه علی عسکری


زهرا ابراهیمی
۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۹:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



ب



به مجرد ها هم حق زندگی بدهیم


مجرد که باشی خیلی ها با حسرت نگاهت می‌کنند: وقت آزاد، بدون فکر مشغولی و مسئولیت، یک آدمی که می تواند برای تمام وقتش برنامه ریزی کند؛ هیچ مسئولیتی گردن او نیست: مسئولیت همسر و خانه و بچه،خرج بچه و نفقه و مهریه.
پدر که خرجت را می دهد و مادر بی هیچ توقعی و همه وسایل آسایش را فراهم می‌کند.
وقتی یکی از آن ها را می بینی شاید پیش خودت بگویی خوش به حالشان، چقدر خوش میگذرانند. نه قرار است غرغر همسر را تحمل کنند و نه هر روز فکر دکتر و مریضی بچه ها باشند.
چقدر همه چیز خوب و رویایی به نظر می‌رسد اما اگراز رویایی که برای مجردها دیده ای بیدار شوی و وارد دنیای واقعی شوی شاید بتوانی کمی عمیق‌تر و دقیق‌تر نگاه کنی.
یک مجرد هر چقدر که پدر و مادرش او را عاقل و فهمیده بدانند همیشه نگران هستند، چون هنوز او را بچه ای می‌دانند که دو سه دهه پیش به دنیا آورده‌اند.
خیلی از این نگرانی‌ها سد راه پیشرفت اهداف فرزندانشان می شود؛
مجرد که باشی قرار نیست با کسی کنار بیایی که فقط چند سال از تو بزرگتر یا کوچکتر است باید با آدم هایی روزگار بگذرانی که حداقل دو سه دهه از تو بزرگترند و افکارشان با تو تفاوت زمین تا آسمان دارد.
اگر بخواهی خدایت را راضی نگه داری باید بله قربان گویشان نیز باشی
مجرد که باشی نه فقط پدر و مادر، بلکه همه دوست و آشنا و فامیل و همسایه می خواهند سر از کارت درآورند؛ این که کجا می روی؟ چه کار می‌کنی؟ چرا مجرد مانده ای و هزار سوال که مطمئناً به آنها ربطی پیدا نمی کند.
مجرد که باشی اگر به اندازه کل دنیا هم مشغله داشته باشی همه به تو به چشم یک فرد بیکار نگاه می کنند و برای وقت و زندگیت برنامه‌ریزی می‌کنند اگر درس بخوانی متهم می شوی که بخاطر درست، ازدواج‌ت را تاخیر انداخته ای، اگر درست را رها کنی می گویند که تو که مسئولیت نداشتی و بیکاری بودی، چرا حداقل درست را نخواندی.
مجرد که باشی چراغ قرمز بقیه خواهران و برادران می شوی، اگر گذشت کنی ونخواهی که آن ها پشت چراغ قرمز بمانند به خودخواهی متهم می شوی اما اگر گذشت کردی و نوبت خود را به بقیه بدهی آن‌وقت است که تمام عیب های جهان را به تو نسبت می دهند و هر بی سر وپایی را برای تو کاندید ازدواج می‌کنند
مجرد که باشی فقط مسئول همسر و فرزندانت نیستی؛ علاوه بر پدر و مادر و خواهر و برادر، مسئولیت تمام دنیا با توست بالا رفتن سن ازدواج تقصیر توست؛ کم شدن جمعیت را از چشم تو می بینند؛ نصف بودن دینت همه دنیا را خراب کرده؛ چون بقیه مردم کامل اند و فقط تو ناقصی.
مجرد که باشی حق نداری خسته و بی حوصله باشی، نمی توانی برای خودت زمانی را اختصاص دهی و نخواهی که کسی را ببینی، چون به سرعت و هر طور دلشان بخواهد قضاوت می‌کنند باید غمت را در دلت بریزی و به اطرافیانت لبخند ژوکوند تحویل بدهی.
مجرد که باشی نمی توانی حتی با خیال راحت پای تلویزیون بنشینی؛ چون می بینی که حتی سریال ها و برنامه های تلویزیونی هم علیه تو و امثال تو برنامه های شان را پیش می‌برند؛ انگار سوژه دیگری برای برنامه هایشان ندارند و هر چیزی را که حاصل ذهن نویسنده است درست یا نادرست به تو نسبت می دهند
مجرد که باشی همه موقعیت ها وامتیازاتی که برایت ظاهر می شوند، شرط تاهل دارند و تو می مانی و خودت و خودت و زندگی،
نه تنها کسانی حمایت نمی کنند بلکه از همه طرف به تو فشار می‌آورند،
القصه:منظورمان نفی مجردی نبود، هر دوره زندگی شیرین ها و سختی هایی دارد؛ هرچند این شرایط شدت و حدت دارد؛ اما همیشه بوده و هست؛ همان طور که در بقیه دوره های زندگی هم بارها دیده وشنیده ایم؛
اما کاش کمی با هم مهربان تر بودیم چه زبانی، چه نوشتاری چه با نگاه و رفتار وکمی هم به این قشر، مثل بقیه اقشار حق زندگی بدهیم.

ریحانه علی عسکری
زهرا ابراهیمی
۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۹:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر




چ


آدم چهل تکه


با شنید صدای مرضیه که از من می‌خواست همراهش به خرید لباس بروم سرم را از روی کتاب بلند کردم و پرسیدم:

_ مگر تو هفته قبل خرید نبودی؟

خنده ای کرد و گفت:

 خودت داری می گویی هفته قبل.

آن لباس ها دیگر تکراری شده اند، می خواهم لباس جدید بخرم.

قول همراهی به اون ندادم; در عوض قرار شد سر ساعت خاصی برای مرور درس ها به خانه‌اش بروم.

وقتی در آپارتمان باز شد، فکر کردم اشتباهی آمده ام; ناخودآگاه قدمی به عقب برداشتم تا از آپارتمان خارج شوم.

ولی با شنیدن صدایش که مرا به داخل دعوت می‌کرد سرجایم میخ کوب شدم.

با تعجب به دکور زیبای پیش رویم خیره شدم دوباره دکور خانه اش را عوض کرده بود.

فنجانی قهوه آورد و هم زمان با بلند شدن صدای اذان با عذرخواهی از من، سراغ سجاده ای که قبلا پهن کرده بود رفت و مشغول نماز خواندن شد.

بعد از نماز مشغول مرور درس ها شدیم؛ نگاهی به خودنویس گران قیمت داخل دستش انداختم.

حتی چرک نویس جزوه هایش را با خودنویس می نوشت.

همه لوازم التحریرش از بهترین مارک خارجی از فرانسه سفارش داده می‌شد؛ خودش می‌گفت دارندگی و برازندگی.

می گفت طبق شئونات خانوادگی ام خرج می‌کنم. اما برای من که بارها نگاه حسرت زده بچه های کلاس را روی مارک وسایل گرانقیمتش دیده بودم همیشه این سوال برایم مطرح بود که، مگر می شود به بهانه شأن خانوادگی نگاه حسرت زده افراد کم توان را به دنبال خود کشید؟

اصلان شان خانوادگی به افراد مجوز ریخت و پاش غیرمعمول را می دهد؟

حتی با دیدن بخشش لباس های تکراری اش به افراد کم بضاعت، به بهانه جلوگیری از اسراف، باز هم دلم آرام نشد.

به شدت دنبال جواب سوال هایم می گشتم مگر می شود آدمی که خود را پیرو معصوم می داند سبک زندگیش مانند او نباشد؟

تا روزی که به واقعیت جمله جوینده یابنده است پی بردم:

سر کلاس خانواده بودیم که استاد ویژگی‌های خانواده عصر جدید را مطرح کرد و گفت:

این خانواده ها، مقلد رسانه هستند، مصرف گرا و فردگرا و چهل تکه هستند.

آدم های چهل تکه، آدم هایی هستند که هر گوشه از زندگیشان یک رنگ یک جور و یک شکلی است؛ مثلاً وقت عبادت مسلمان اند و پیرو معصوم(ع)، وقت ارتباط با همسرشان افکار فمینیستی دارند به سیاست که می رساند سکولار می شوند.

شاید اگر کمی به خودتان دقت کنید این چهل تکه بودن را پیدا کنید.

ادعای مسلمانی می کنیم ولی وقتی دلمان می‌خواهد خرج اضافه ای کنیم یادمان می‌رود، بزرگان دینی ما هیچ وقت نخواستند حتی از سطح معمولی جامعه بالاتر باشند.

وقتی پای همسر داریمان وسط می‌آید با این توجیه که شوهران ما حضرت علی (علیه السلام) نیستند از انجام وظایفمان سرباز می زنیم.

وقتی پای منافعمان وسط می‌آید توجیه المسائلمان را باز می کنیم و فتوا می دهیم؛ در حالی که آن چه خدا از ما خواسته و چنگ زدن به آن را برای جلوگیری از انحراف لازم دانسته قرآن و سنت است.

قرآنی که مفسرانش اهل بیت اند و به گفتار و رفتار و تقریرشان باید عمل کنیم.

واین یعنی گذاشتن پا، جای پای معصوم(ع) که با چهل تکه بودن آدم امروز سازگار نیست.

                                                            

                                                                      ریحانه علی عسکری




زهرا ابراهیمی
۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۸:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

اگر به اتاق فرزندانتان نگاه کنید بسیاری از وسایل غیر ضروری را می بینید. شاید وقتی به دلیل تهیه آن فکرکنید، به نتیجه ای نرسید.

حال اگر چند روزی فرزندتان را به جایی که این امکانات در آن نیست ببرید چه می کنند؟

حداقل کاری که می کنند این است که بهانه آن ها را می گیرند.

 تبلت، لب تاب، وسایل بازی، گوشی، ماشین شارژی و بسیاری از وسایل دیگر.

اما تا به حال فکر کرده اید که کدام یک از وسایلی که برای فرزندتان تهیه می کنید ضروری و جزء نیازهای اساسی آن ها هستند?

شاید امروزه تشخیص نیازها و شبه نیازها کارآسانی نباشد؛ به خصوص که بعضی از این شبه نیازها را مراکز آموزشی از جمله مدارس به خانواده ها تحمیل می کنند. اما غیر ضروری بودن بسیاری از این وسایل واضح است.

با این حال افراد به آن به چشم شبه نیاز نگاه نمی کنند و برای تهیه آن ساعت های متمادی بیرون از خانه کار می کنند; غافل از این که در ازای تهیه شبه نیاز آن ها، نیاز های اساسیشان روی زمین می ماند.

نیاز اساسی غیر جسمانی یک کودک، علاوه بر نیاز به محبت و رسیدگی مادر، حضور پدر در خانه است. به خصوص برای فرزندان پسر، این نیاز ضروری تر به نظر می رسد.

طبق روایاتی که دوران زندگی افراد را به سه دسته تقسیم می کنند هفت سال اول را محبت پذیری کودک از مادر خود، و هفت سال دوم را سال تربیت او می دانند؛ وظیفه هفت سال دوم، بیشتر به عهده پدران گذاشته شده است شاید به همین دلیل باشد که در بحث حضانت بچه های طلاق، بعد از هفت سال، حضانت کودک را به پدر می دهند.

کودکانی که از حضور پدر در خانه محروم می شوند، روند استقلال و خود اتکایی را دیرتر طی می کنند.

اگر نگاهی به جامعه امروزی بیندازید می بینید که پسران امروزی، بیش تر تمایل دارند که ظاهر و رفتاری شبیه مادران خود داشته باشند. مدل مو و رنگ و اصلاح صورت پسران امروزی، بیش تر زنانه است تا مردانه.

شاید یکی از دلایلی که برای این موضوع می توان شمرد الگو گیری پسران از مادر، در خانه باشد.

وقتی پدری چند شیفت کار می کند و خانه برای او حکم خوابگاه را دارد نمی تواند نقش الگو برای پسرش ایفا کند و مادر که بیش تر در معرض دید او قرار دارد به عنوان الگو قرارمی گیرد و رفتارهایش راتقلید می کند.

این باعث می شود که ما در جامعه با پسرانی دخترنما، روبرو باشیم.

این تغییرات، فقط در ظاهر او جلوه گر نیست و روی سایر رفتارهای او نیز اثر می گذارد و باعث می شود که او نتواند در آینده نقش همسری و سرپرستی خانواده را ایفا کند; مردی منفعل بار می آید که رفتارهای زنانه بروز می دهد؛ به راحتی قهر می کند و نمی تواند در مواقع مقتضی تصمیم بگیرد و عکس العمل مناسب بروز دهد ونقش تکیه گاهی اش را انجام دهد.

پس بهتر است که بجای شیفت های کاری طولانی جهت برآوردن نیازهای غیر ضروری و شبه نیازها، با حضور کافی در منزل به تربیت صحیح فرزندانمان بپردازیم تا فرزندانی شایسته و کار آمد تحویل جامعه دهیم.

زهرا ابراهیمی
۱۶ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



سردی، ارمغان معماری غربی

قدیم ها در خانه ها دو تا زنگ یا به قول قدیمی ها، کلون داشت یکی حلقه ای، یکی به حالت گوشت کوب.

  وارد خانه های قدیم که می شدی اول باید از یک راهرو بلند و باریک رد می گذشتی  که به آن دالان می گفتند بعد تازه به یک حیاط بزرگ می رسیدی، پذیرایی هم جدا بود.

آشپزخانه یا مطبخ قدیم، آن طرف حیاط بود، دورتر از اتاق ها.

دستشویی را نزدیک در خروجی یا ته ته حیاط می ساختند.

قدیم ها دیوار خانه ها کاهگلی بود. سقف اتاق ها بلند بود.

فرش کف خانه خرسک یا فرش دست بافت بود. زمستان ها کرسی در خانه ها براه بود

قدیم شیشه های اتاق رنگی بود، چند رنگ.

حالا خانه ها را با آجر و بتون می سازند سقف آن ها کوتاه است.

 دیوارها یا گچی اند یا سنگی.

فرش ها ماشینی شده، بجای کلون آیفون و زنگ آمده.

دالان رفته و بالکن آمده.

آشپز خانه کنار پذیرایی است دستشویی و حمام هم کنار آن ها.

چیزی به اسم حیاط وجود ندارد.

شیشه های شفاف با یک پرده زخیم پوشیده شده اند، که مبادا نوری داخل بیاید.

 رنگ دکور خانه ها کرم قهوه ای است، پذیرایی و نشیمن یکیست.

 هرکس اتاق شخصی دارد، شاید سر میز شام 

هم دیگر را ببینند.

شاید برای ما که به خانه های جدید خو گرفته ایم حتی تصور زندگی در خانه های قدیمی هم سخت باشد.

 شاید فکر کنیم که وقتی می توان راحت تر زندگی کرد چرا این سختی را باید تحمل کرد.


قدیم خانه ها دو کلون زنانه و مردانه داشت تا بانوی خانه متوجه شود فرد بیرون از خانه مرد است یا زن.

 دالان داشت تا وقتی نامحرمی می خواهد داخل خانه شود بانوی خانه فرصت  داشته باشد خود را بپوشاند.

بعد از آن هم یک حیاط بزرگ و دل باز پر گل و درخت داشت که بانوی خانه دلش نگیرد.

آشپزخانه را آن طرف حیاط می ساختند که بوی غذا از صبح تا ظهر توی خانه نپیچد و باعث بی اشتهایی خانم خانه نشود.

دستشویی دورترین نقطه نسبت به ساختمان خانه بود تا میکروب آن به داخل ساختمان سرایت نکند.

 سقف اتاق ها بلند بود تا هوای درون اتاق مانده نشود.

فرش ها دست بافت بود و گرمی آن مانع درد دست و پای ساکنانش می شد.

کرسی در زمستان افراد خانواده را دور هم می آورد.

شیشه های اتاق ها رنگی بود تا روح و زیبایی و نشاط در خانه جریان داشته باشد.


حالا خانه ها با یک لایه نازک آجر و بتون ساخته می شود، خیلی راحت صداها و اخبار همسایه کناری را می شنوی.

کف و دیوارش سرامیکی و سنگی است و کف قسمتی از آن را فرش ماشینی پوشانده است. زمستان ها از این همه سردی سرامیک و فرش لرز می کنی و حتما باید پاهایت را با کفش و جوراب محدود کنی.

بوی غذا تا مدتی بعد از طبخ، در خانه می ماند و

گاهی باعث بی اشتهایی و دل زدگی بانوی خانه می شود.

رنگ هایی که درون خانه بکار رفته رنگ های سرد و خنثی است که نهایت هنر دکراتور برای ایجاد تناسب و هارمونی است; غافل از این که یک نواختی ملال آور است و رنگ قهوه ای عامل افسردگی و سردی. 

سقف آن کوتاه است خیلی زود در این خانه ها دلت می گیرد.

چیزی به اسم حیاط هم وجود ندارد که با چرخیدن در آن دلت را سبک کنی.  

هنر معماری امروز یک بالکن کوچک است که بانوی امروزی حتی نمی تواند آزادانه در آن رفت و آمد کند و حتما باید برای استفاده از آن حجاب داشته باشد.

سردی و سردی و سردی ارمغان معماری وارداتی امروز است:

سردی رنگ ها، وسایل و معماری و به تبع آن سردی روح ها.

زهرا ابراهیمی
۲۹ تیر ۹۷ ، ۱۹:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر